همچنان گیج زدن های من ادامه دارد. این ست که... بی خیال.
الان دارم دوباره بر می گردم به همان آدمک همیشگی با خنده هایی که مخصوص خودم است؛ می خندم و می خندانم؛ به بهانه های ساده و پیش پا افتاده؛ چنان با صدای بلند و از ته دل می خندم که کسی نمی تواند در برابرش مقاومت کند...
اما سیم های این خانم کوچولو بدجور اتصالی کرده، و بدتر از همه، سیم های چشمهایش که اساسی قاطی کرده است. چنان برقی می زند که... لا مذهب انگار برق ۲۲۰ ولت دائمی بهش وصل شده است. سال اصلاح الگوی مصرف هم سرش نمی شود. مراقب خودت باش عزیزم، از این طرف ها رد نشوی که خطر برق گرفتگی وجود دارد. اگر می خواهی خطری تهدیدت نکند چشمهای قشنگت را روی چشمهای پرنفوذم ببند... چشمهایت را ببند و برو.
ایول!
بالاخره یکی فهمید چشمای من قشنگه!
...
راستی حیف!
اینی که فهمیده، یه آدمکه! و این یعنی: چند روز بیشتر قدر من و چشمامو نمی دونن...
آخه سیاوش می گه اون دنیا آدمک نداره!
نمی دونم. شاید هم بیشتر از بقیه قدر چشمات را بدونه!!!
چی شده دوباااااره؟:)
دوباره؟ مگه قبلا چیزی شده بود؟! (چشمک)
سلام خوبی؟ این قدر سرم شلوغه که نگو. وقتی تثبیت بشم منظم تر به وبلاگ خودم و دوستان می رسم. چی شده جدی؟
رفتی بالاخره؟! سفرت خوش و بی خطر.
جدی؟! دلم تنگه اساسی