طوفان

یک ماه ست که این بغض لعنتی دارد خفه ام می کند. بعضی اوقات فکر می کنم حرفه ی خیلی بدی داریم؛ کارمان شده است تلنگر زدن به روح آدمها؛ فرقی نمی کند توی کدام شاخه ی هنر مشغول باشیم؛ دستمان برای هم رو شده است و ادعاهامان سقف آسمان را می لرزاند؛ اما همیشه درگیر یک معادله ی معکوسیم؛ هر چقدر به دیگران تلنگر می زنیم انگار خودمان حساس تر و ظریف تر می شویم؛ و وای به روزی که دو نفرمان کنار هم قرار بگیریم و احساس کنیم می توانیم با هم ارتباط عمیقی داشته باشیم؛ آنوقت کار آهسته آهسته از سطح اولیه ی روح شروع می شود و به عمق وجود می رسد؛ و یک روز به خودت می آیی که می بینی تلنگرهایت بدجور دلی را لرزانده و ارتعاشات آن لرزش به دل خودت هم رسیده؛ احساس می کنی آنقدر تلنگرش محکم بوده که هنوز داری تلوتلو می خوری و نه توان ماندن داری نه پای رفتن. خدایا حسابی ازت شاکی ام. یک ماه ست این بغض لعنتی دارد خفه ام می کند.

نظرات 3 + ارسال نظر
شکست عشقی دوشنبه 9 شهریور 1388 ساعت 02:02 ب.ظ http://mohammad1.blogsky.com

سلام دوست گلم.مطالب جالبی داری.ممنون می شم یه سری هم به من بزنی.
در ظمن دوست دارید با چه اسمی لینکتون کنم.شما منو با اسم شکست عشقی لینک کنید.
موفق باشید.

سینتیا سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 04:46 ب.ظ

عجبا!

ایمان پنج‌شنبه 12 شهریور 1388 ساعت 10:59 ب.ظ http://www.imanazadi.blogfa.com

منم خواننده یثابت وبلاگتم و موجز نوشتنتو خیلی دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد