هربار به خودم قول می دم دوباره اینجا شروع کنم به نوشتن اما میرم و اصلا فراموش می کنم چنین صفحه ای وجود داره.
الان هم فقط خواستم بگم من هنوز زنده ام و زندگی می کنم.
یه دست و جیغ و هورا
چقدر حیفم می آید که اینجا را رها کرده ام به حال خودش. دلم می خواست دوباره می نوشتم از همه چیز. از روزمره گی هایم که هر کدام تجربه ایست گرانبها برای خودم. البته نه اینکه ننویسم؛ می نویسم از همه ی درونم و بیرون؛ اما روی کاغذ و آنقدر خصوصی و شخصی اند که...
شاید خروارها کاغذی که هر روز سیاه و گوشه ای پنهان می کنم روزی به درد نویسنده ای کنجکاو بخورد که مایل است در زندگیم سرک بکشد و زندگینامه ای بنویسد و جنجالی به راه اندازد و مشهور شود!
(به این می گویند خودشیفتگی مزمن!)
باورم نمی شود چند ماه از آخرین باری که به وبلاگم سر زدم گذشته باشد و من در این مدت حتی به ذهنم هم نرسید که چنین جایی وجود دارد. وقتی خودم آدمک باران را فراموش کرده ام دیگر چه انتظاری میتوانم از دیگران داشته باشم؟!
در هفته ی گذشته بیست و نه سالگیم به پایان رسید و قدم در روزهای پرمسئولیت سی سالگی گذاشتم. احساس خیلی عجیبی بود. برنامه هایی که برای این سال دارم خیلی زیاد و سنگین است و البته توقعاتی که از خودم دارم. می خواهم یک جمع بندی از این سی سالی که گذشت داشته باشم و بعد تصمیم گیری برای ادامه ی مسیر یا تغییر جهت!
راستی امشب شب یلدا است و من تا ساعت ۸:۳۰ شب سر کار هستم و با شاگردان شیطان و سر به هوا سر و کله می زنم خب جوان اند و پرانرژی دیگر. نمی دانم بعد از آن حالی برای مراسم شب یلدا دارم یا نه؟!
هنوز فرصت نکرده ام سفرنامه ی قبلی ام را تکمیل کنم اما یک سفر دیگه هم رفتم و برگشتم!
دلم می خواست می توانستم خیلی از تجربیاتم را اینجا بنویسم:
از کلاس مایا و دنیای سه بعدی انیمیشن.
از دکتر مشاورم که بهم زندگی دوباره داد.
از کار توی شرکت و همکاران هنرمند!
از تدریس برای هنرجویان انیمیشن و یادآوری دوران دانشجویی خودم.
فهرست وار نوشتم که هر وقت توانستم دوباره به اینجا سر بزنم، موضوعات را به خاطر بیاورم و مفصل درباره شان بنویسم.
من یک انسانم. تو یک انسانی. بدون وجود تو، من انسان نیستم زیرا فقط از راه ارتباط با تو این زبان امکانپذیر است و فقط از راه زبان است که تفکر امکانپذیر است و فقط از راه تفکر است که انسانیت امکانپذیر است. تو مرا مهم ساخته ای. بنابراین من مهم هستم و تو هم مهم هستی. اگر من تو را بی ارزش کنم، خودم بی ارزش می شوم. این منطق وضعیت "من خوب هستم ـ شما خوب هستید" است. تنها از طریق این وضعیت است که ما انسان هستیم و شیء نیستیم. بازگرداندن بشر به مکان حقهء خودش مضمون رستگاری یا اتحاد یا روشنگری و اساس تمام دینهای بزرگ جهان است. لازمه ی این وضعیت آن است که ما همه نسبت به یکدیگر و برای یکدیگر احساس مسئولیت کنیم و این مسئولیت ادعای نهائی ما بر یکدیگر و بر تمام نوع بشر است. (ص ۲۷۸)
"اعتراف" به گناه بدون تغییر بنیادی، یک بازی است. (ص ۲۸۴)
تروبلاد می گوید که ایمان، یک جهش کورکورانه در میان هیچ نیست، بلکه گام برداشتن در پرتو روشنایی معلوم است. (ص ۲۹۸)
یک جامعه نمی تواند بدون تغییر افرادش تغییر کند. (ص ۳۲۵)
* کتاب وضعیت آخر ؛نوشته ی تامس ا. هریس؛ ترجمه ی اسماعیل فصیح
بیست و سوم خرداد پارسال، غمگین ترین روز خردادی همه ی سالهای عمرم بود. هر چند دیر زمانی است که از روزهای پرشور و جنجالی سیاسی بازی ها، اخبار گوش دادن ها و روزنامه خواندن هایم گذشته است.
دقیقا به خاطر دارم کلاس اول دبیرستان بودم و اولین سالی بود که حق رای داشتم. من هم مانند اکثریت مردم، به مدیر اصلاحات رای دادم ولی نه به این دلیل که شناخت خاصی از ایشان داشتم، نه. فقط به این خاطر که موافق جناح مخالف ایشان نبودم پای صندوق رای حاضر شدم. البته ظاهر تر و تمیزشان ـ که در صحنه ی سیاست آن سال ها مشابه اش را در کشورمان نداشتیم ـ هم بی تاثیر در این انتخاب نبود.
اما این دلخوشی دیری نپایید؛ پس از فاجعه ی هجدهم تیر بسیار از کرده ی خودم پشیمان و دلزده شدم و عهد کردم که دیگر در هیچ مسئله ی سیاسی دخالتی نکنم. آن گاه از بین هنر و سیاست، هنر را برگزیدم و جنجالهای سیاسی ذهنم جایشان را به آرامش هنر دادند. چه انتخاب صحیحی بود برای همه ی زندگیم.
***
بسیار شنیده ایم که انسان جایزالخطاست! من هم به هر انسانی حق اشتباه می دهم اما نه در همه ی موارد و نه در دفعات متعدد.
بنابراین هنوز از خودم خشمگین هستم که سال گذشته خطای چندین سال پیش را تکرار کردم و پای صندوق رای رفتم. هرچند من طرفدار هیچ کدام از دو کاندیدای درگیر نبودم و به امید تغییری در وضعیت مملکتم به نفر سومی رای دادم ولی عصبانیتم بابت این مسئله است که حضور من هم ناخواسته، مانند خیلی از مردم آن روز، در رسانه ی ملی! به حساب تایید هرکس و هرچیز که دلشان می خواست گذاشته شد و بعد متوجه شدم باز چه فریبی خوردم.
و باز نگرانی و ناراحتی روز بعد، هفته ی بعد، ماه بعد، فصل بعد، تا سال بعد. برای همیشه ی تاریخ ایران زمین، حوادث تک تک این روزها ثبت شد. قرون وسطی ِایران در حال گذر است و مطمئنم که روزی، حتی اگر خیلی دیر، بالاخره رنسانس در این خاک اتفاق می افتد.
اما متاسفم برای همه ی هموطنانم که در این جریانات آسیب های جسمی و روحی دیدند و بسیار متاسف تر هستم برای آن ها که خودشان را فروختند و رسانه ی ملی با افتخار این خودفروشی را برای سراسر جهانیان پخش کرد تا همگان بدانند و عبرت گیرند.
تاریخ همواره تکرار می شود تا زمانی که ما بیاموزیم خطاهایمان را تکرار نکنیم.
خانه عامریها یکی از قدیمی ترین و وسیع ترین مجموعه های مسکونی کاشان است و قدمت بخشهای قدیم تر آن به دوره ی زندیه باز می گردد.
مساحت عرصه ی این مجموعه که از چند خانه ی مجزای مجاور و در ارتباط با یکدیگر شکل گرفته در حدود ۹۰۰۰ متر مربع است و مشتمل بر سه خانه با پنج حیاط مرکزی به صورتی اندرونی و بیرونی همراه با فضاهای سرپوشیده ی متعدد و متنوع است.
مهمترین بخش مجموعه، خانه عامریها است، که دارای دو بخش اندرونی و بیرونی همراه با حوضخانه، ایوان های رفیع و شاهنشین های هفت دری و تعداد زیادی اتاق های سه دری است که گرداگرد حیاط با آهنگی موزون و به صورت قرینه استقرار یافته اند.
تمامی بدنه خارجی حیاط ها و برخی از بدنه ها و پوششهای داخلی با انواع تزیینات زیبا و هنرمندانه ی ایرانی همچون گچبری، یزدی و رسمی بندی، مقرنس، نقاشی روی گچ، درودگری، منبت کاری، گره چینی و برخی از هنرهای تزیینی دیگر پوشیده شده است که شکوه و زیبایی جاودانه ای به خانه بخشیده اند.
وجود حمام اختصاصی در این خانه از ویژگیهای منحصر به فرد این بنا در میان خانه های تاریخی کاشان است." (۱)
(۱) . مطالب برگرفته از راهنمای مکتوب داخل مجموعه است.
"یکی از مجموعه بناهای غیر مذهبی کاشان در روستای فین واقع شده است. این مجموعه که در شش کیلومتری جنوب غربی شهرستان کاشان ـ یا به قول مورخان در شهر دار المومنین ـ واقع شده، شامل بناهای زیبایی در یک باغ مصفاست. از آنجا که این مجموعه ی زیبا نزدیک یکی از قدیمی ترین سکونتگاههای ایرانیان، یعنی تپه معروف و باستانی سیلک ـ که تاریخ آن به هزاره ی پنجم ق.م می رسد ـ واقع شده، مستلزم بررسی و تحقیقات بیشتری است.
گر چه از احداث اولیه باغ و کاخ فین، اطلاعات جامعی در دست نیست، ولی به نظر می رسد از صدر اسلام در محل مجموعه ی کنونی بناهایی وجود داشته که احداث آنها را به شاهان صفاری، آل بویه، سلجوقی و ایلخانی نسبت داده اند.
توسعه و گسترش باغ فین کاشان به دوره ی صفوی باز می گردد؛...
مانند دیگر شهرهای ایران، گسترش بناهای مذهبی و غیر مذهبی در کاشان به حدود سال ۱۰۰۰ هجری، دوره ی سلطنت شاه عباس بر می گردد...
بنا سازی در باغ فین در دوره دیگر شاهان صفوی نیز ادامه یافت؛ در زمان شاه صفی بنای دو طبقه ای با چوب و آهن بر فراز بام شتر گلوی شاه عباس به نام کلاه فرنگی ساخته شد...
شاه صفی با ملا حظه ی آب فراوان در باغ فین حوض خانه را به این مجموعه اضافه کرد. در حال حاضر مجموعه ی باغ شامل این قسمتهاست: سر در ورودی، ساختمان دو طبقه وسط باغ، سرپوشیده فتحعلیشاهی، بنای کریمخانی، حمامهایی از عهد صفوی و قاجاریه، بنای معروف به شتر گلوی شاه عباس، ساختمان نظام الدوله، که در سال ۱۳۴۵ش تبدیل به موزه شد، و همچنین بقایای کاروانسراهایی از دوره ی صفوی که در محوطه ای محصور و پوشیده از درختان سرو و کاج قرار دارد.
مهمترین بنای باغ فین در عهد صفوی صفه ی شاه عباسی است که ایوان و شاه نشینهایی در طرفین دارد. زیر این ساختمان چشمه ی آبی معروف به چشمه سلیمانی در جریان است که به استخر بزرگی که همیشه مملو از آب است منتهی می گردد. از دیگر قسمتهای باغ، صفه ی معروف به صفه ی سلیمانی است که در حدود ۱۱۰۰ هجری به مجموعه اضافه شده است. این بنا برای استراحت کاروانیان و کسانی که مدتی را در باغ می گذراندند ساخته شده است. در حال حاضر قسمت اعظم بناهای سلیمانی، بجز حوض خانه از بین رفته است. بنای باغ فین کاشان در عهد افشاریه، زندیه و قاجاریه هم مورد استفاده بوده و در این دوره ها بناهای متعددی به این مجموعه اضافه شده است.
باغ فین کاشان شاهد یکی از فجایع دوره قاجاریه نیز بوده است. می دانیم که صدر اعظم با لیاقت ایران، امیر کبیر، پس از عزل به کاشان تبعید و به دستور ناصرالدین شاه در یکی از حمامهای این باغ (حمام قاجاریه) به قتل رسید..." (1)
(1). مطالب برگرفته از کتاب: تاریخ هنر معماری ایران در دوره ی اسلامی، محمد یوسف کیانی