خوش خوشان

امروز خوشی هام تکمیل شد:

1. همین الان تلفنی با کیای عزیزم صحبت کردم... معلوم بود خیلی بزرگ شده. به زودی می بینمش. فکر نمی کردم اینقدر مشتاق و دلتنگش شده باشم! اونم من که هیچ وقت، توی هیچ شرایطی، برای هیچ کسی، دلم تنگ نمی شه!!! و برام خیلی جالبه که خوشی هام اینقدر ساده اما عمیق اند.

2. امروز در حین صحبتی که با جناب استاد داشتم باز هم به این نتیجه رسیدم که هیچ چیز توی دنیا تصادفی نیست حتی اشتباهات من. زندگی (اینجا را با فریادی که از فرط شادی می لرزه بخونید لطفا!) ممنونتم بخاطر این نظم پیچیده و در عین حال ساده ای که داری. خدایا چاکرتییییم که به من اونقدر صبر دادی تا طاقت بیارم و این روزهای روشن را ببینم.


پ.ن : (برای آدمک باران) دیدی دوباره شادی غلبه کرد؟! دیدی زور زندگی از مرگ خیلی بیشتره؟!

تلو تلو

 همچنان سردرگم هستم و متاسفم که روزهای پرشور زندگی حرفه ایم مصادف شد با روزهای سیاه تاریخ معاصر مملکتم. من مانده ام و این تناقض... نمی دونم این شادی اعماق وجودم را ابراز کنم یا این غمی که نمی شه انکارش کرد؟! مدتی یه برای برگرداندن آرامشم مدام به خودم یادآوری می کنم که "این نیز بگذرد." اما یه صدا، ته ذهنم فریاد می زنه "می گذره ولی به چه قیمتی؟!" و من براش هیچ جوابی ندارم...