شب یلدا

1 دی 1386


یلدا یعنی اینکه یادمون باشه زندگی آنقدر کوتاه ست که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. شادیهاتون یلدایی!!!

 

روز میلاد

18 آذر 1386


 * روز جمعه بیست و شش سالگیم تمام شد. هر چی فکر می کنم از سال قبل (در چنین روزی) تا امروز چه اتفاقاتی افتاده و چه کسانی وارد یا خارج از زندگیم شدند و چه تجربیاتی بدست آوردم باورم نمی شه که فقط و فقط یکسال گذشته! 

وقتی حوادث سالی که گذشت را مرور می کردم متوجه شدم چقدر در این مدت زندگیم فراز و نشیب داشته و جالبیش اینجاست که هیچ چیزی طبق خواسته و برنامه ریزی های من پیش نرفته با اینکه من همه ی تلاشم را کردم! جالبترش اینه که من نه از اتفاقاتی که افتاده ناراضی ام! نه پیش خودم شرمنده ام! و حتی معتقدم با تمام شکست هایی که از سر گذروندم این سال یکی از بهترین و پربارترین سالهای زندگیم بوده! سالی که برای من مصادف شد با تجربیات خیلی متفاوت و ارزنده که هرچند بعضی اوقات تلخ و درد آور بود اما به نظرم ارزشش را داشت!

 

* امسال اولین باری بود که روز تولدم کنار خانواده ام نبودم. قرار بود برگردم ایران ولی نشد!  البته تلفن و پیام های عزیزان و دوستانم بیشتر از اونی که فکرش را می کردم خوشحالم کرد.

 

* روز اول بیست و هفت سالگیم (شنبه) را رفتیم بحرالمیت که دفعه ی قبل فوق العاده بهم خوش گذشته بود. این دفعه هم با وجود اینکه هوا سرد بود از ظهر تا غروب توی دریا روی آب شناور بودم.

 

بحرالمیت ؛ dead sea ؛ دریای مرده

25 آذر 1386


دریای مرده که در فاصله ی مرزی اسرائیل و اردن قرار گرفته و مساحتی حدود ۹۲۰ کیلومتر مربع را پوشش می دهد کم ارتفاع ترین دریا در جهان است و حدود ۴۰۰ متر پایین تر از سطح دریاست.

این دریا دارای آبی بسیار شور ست زیرا چندین رودخانه همراه خود املاح معدنی به آن می ریزند اما هیچ رودخانه ای از آن خارج نمی شود. به همین خاطر تمام مواد معدنی مثل نمک در آنجا جمع می شود. در آب این دریاچه مقادیر عظیمی از انواع املاح معدنی از قبیل پتاس و مگنزیوم و بروم و برخی نمک های صنعتی وجود دارد و غلیظ ترین دریاچه ی نمک جهان محسوب می شود. نمک موجود در بحرالمیت ۴ برابر نمک موجود در آب اقیانوس است که این امر آنرا غیر قابل زیست برای حیوانات و گیاهان دریایی کرده و بدین جهت دریای مرده نامیده شده است. اما همین غنی بودن دریاچه از املاح معدنی گردشگران را از سراسر دنیا برای درمانهای طبی و دارویی به این منطقه جذب می کند.

آب این دریاچه آنقدر شور است که می توان روی آن دراز کشید. نمک موجود در آب دریاچه به شناگران کمک می کند تا روی آب شناور باقی بمانند. اگر روزی به بحرالمیت رفتید با خیال آسوده روی آب به پشت بخوابید و بدون ترس از غرق شدن کتاب بخوانید! 

 

پ. ن : اسم من باید حتما توی کتاب رکوردهای جهان ثبت بشه. دفعه ی اولی که رفتم بحرالمیت نزدیک بود غرق بشم! اونم توی دریایی که امکان غرق شدن نزدیک به صفره!!!

 

... دریاب لحظه را ...

22 آذر 1386


زندگی ،

شوق رسیدن به همان فردایی ست

                                   که نخواهد آمد.

تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی ،

                  ظرف امروز پر از بودن توست.

 

یاد گرفتم که :

14 آذر 1386


۱. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.

۲. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند.

۳. از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود.

۴. تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم.

 

* جملات بالا آفلاین یه دوست بود که برای من هم تذکر و هشدار دوباره ای شد!

 

 

2 آذر 1386


* سه شبه اینجا به شدت بارون می باره. ریز ریز و با سرعت. منم با اینکه سرما خوردم و در حد یه معتاد در حال ترک، بدن درد و تب و لرز دارم اما از حضور باران لذت می برم.

 

* امروز می ریم شهر گمشده ی پترا (petra).

 

شرح سفر

21 آبان 1386


اگه دو ماه پیش به من می گفتند که این روزها را در اردن به سر خواهم برد اصلا باورم نمی شد. اما دوباره من اسیر بازی های زندگی شدم. کسانی که تمام برنامه ریزی هاشون را برای این سفر کرده بودند جا موندند و من که به هیچ عنوان قصد و برنامه ریزی سفر نداشتم راهی شدم. فقط خودم را به جریان زندگی سپردم و باز هم بهترینها برام رقم خورد.

 

از بین گزینه هایی که برای ورود به اردن وجود داشت مسیر سوریه را انتخاب کردم. از اونجایی که به لطف حکومت اسلامی در همه جا ایرانی ها به عنوان تروریست شناخته می شوند هیچ پرواز مستقیمی از ایران به اردن و بالعکس وجود نداره و برای ورود هر ایرانی سختگیریهای لازم را انجام می دهند مخصوصا به علت مرز مشترکی که با اسراییل دارند.

 

به همین خاطر مجبور شدم علاوه بر ویزای اردن ویزای سوریه هم بگیرم که بتونم از فرودگاه دمشق خارج بشم!!! من تنها مسافر آزاد هواپیما بودم. بقیه مسافران همراه تور برای سفر زیارتی سوریه اومده بودند. 

 

به وقت ایران ۱:۳۰ بامداد چهارشنبه پرواز آغاز شد. به وقت سوریه ساعت ۴:۳۰ در سالن فرودگاه دمشق بودم و حدود ۹ صبح به عمّان پایتخت اردن رسیدم...

سفر !!!

       24 مهر 1386


       زندگی مسابقه نیست

       زندگی یک سفر است

       و تو آن مسافری باش

                                 که در هر گامش

                                                     ترنم خوش لحظه ها جاریست.

 

امشب عازم سفرم. یه سفر یکی دو ماهه. پروازم ساعت ۱:۳۰ بامداده. اگه اتفاق غیر منتظره ای نیافته ۳ ساعت بعد سوریه هستم و چند ساعت بعدترش اردن. نمی دونم فرصت بشه از اونجا آپ کنم یا نه. اما بر می گردم!!! ... پیش به سوی تجربه های تازه!!!

 

در میان برگهای زرد

       19 مهر 1387


       ...

       برگهای زرد

       برگهای زرد

       روی راهی از ازل کشیده تا ابد

       ـ مثل چشم های منتظر ـ نگاه می کنند

       در نگاه شان چگونه بنگرم

                                     چگونه ننگرم؟

       از میانشان چگونه بگذرم

                                     چگونه نگذرم؟

       بسته راه چاره ام. 

       ...

 

 * دوباره نوزدهم مهر... خاطرت هست؟! پس از سالها هنوز هم صدای "یووهووو" کشیدنت زیر باران توی گوشم می پیچه... پاییزت مبارک.

 

* شعر از فریدون مشیری.

اگه چی بشه چی؟!

    9 مهر 1386

   

       دیشب، وقتی خواستم بخوابم،

       چند تا "اگه چی بشه چی؟" به فکرم اومد.

       تا صبح جلوی چشمم رژه رفتن و ورجه ورجه کردن.

       و همان آواز قدیمی "اگه چی بشه چی" را خوندن:

       اگه توی مدرسه درسم بد بشه چی؟

       اگه در استخرو تخته کنن چی؟

       اگه توی خیابون کتک بخورم چی؟

       اگه توی لیوانم سم باشه چی؟

       اگه یه باری شروع کنم به گریه چی؟

       اگه مریض بشم و بمیرم چی؟

       اگه امتحانمو بد بدم چی؟

       اگه روی صورتم موی سبز در بیاد چی؟

       اگه هیچ کس منو دوست نداشته باشه چی؟

       اگه یه برق از آسمون بیاد و منو بگیره چی؟

       اگه سرم شروع کنه به کوچیک شدن چی؟

       اگه باد بادبادکمو پاره کنه چی؟

       اگه جنگ بشه چی؟

       اگه مامان و بابام طلاق بگیرند چی؟

       اگه سرویسم دیر برسه چی؟

       اگه دندونام صاف درنیاد چی؟

       اگه شلوارم پاره بشه چی؟

       اگه هیچوقت شنا یاد نگیرم چی؟

 

       هر وقت که همه چیز روبه راهه،

       نصفه شب "اگه چی بشه چی" سراغم میآد.

 

* این حکایت زندگی منه، به قلم عمو شلبی عزیزم (شل سیلور استاین). وقتی هیچ مشکلی ندارم، برای خودم نگرانی و اضطراب ایجاد می کنم و... باید بیشتر از قبل به روند زندگی اعتماد کنم. "امروز همون فردایی یه که دیروز خیلی نگرانش بودم."

 

* مهشاد عزیزم چند روز پیش ازم خواسته بود بهترین پستی که نوشتم را انتخاب کنم. اما من هرچی توی آرشیوم گشتم مطلبی که بشه به عنوان بهترین پست معرفی کرد پیدا نکردم. (هرچند که همه نوشته هام برای خودم خاطراتی را به همراه داره و دوستشون دارم.) بنابراین زحمت انتخاب را انداختم گردن خود مهشاد جان و ایشون هم این پست را انتخاب کرد. خانومی از لطفت بی نهایت سپاسگذارم.