از یادداشت های مرد فرزانه

5 اردیبهشت 1387


خودت باش

آرام، زلال و شاد .

هرلحظه از خود بپرس :

" آیا واقعا خواهان انجام این کارم؟ "

و تنها زمانی انجامش ده که پاسخت

" آری " است.

بدین سان

آنان که از با تو بودن چیزی نمی آموزند

دور می شوند

و آنها که از تو می آموزند و

از آنان می آموزی، جذب می گردند.

 

..................................................................................

 

پزشک : قبل از هر چیز اضطراب و هیجان ممنوع.

آدمک : این که امکان نداره آقای دکتر! توصیه ی بعدی تون؟!

 

مجالس سبعه

30 فروردین 1387


هفته ای که گذشت همایش ملی مجالس سبعه (۲۷ تا ۲۹ فروردین) در دانشگاه اصفهان برگزار شد.

مجلس اول : مولانا و دین؛ مجلس دوم : زبان ادبی آثار مولانا؛ مجلس سوم : محفل ادبی و هنری؛ مجلس چهارم : عرفان و حکمت در آثار مولانا؛ مجلس پنجم: روان شناسی و جامعه شناسی در آثار مولانا؛ مجلس ششم: محفل ادبی و هنری؛ مجلس هفتم: گذری بر اندیشه فرهنگ و هنر در شهر گنبدهای فیروزه ای.

مقاله هایی که ارائه شد از دانشگاههای یزد، اراک، ایلام، شیراز، تهران، شهرکرد، اصفهان و... بود. با اینکه برنامه ی همایش خیلی فشرده و سنگین بود اما فوق العاده ازش انرژی گرفتم مخصوصا از مقاله ی آخر که در رابطه با بازیهای کودکانه در شعر مولانا بود و بررسی روانشناسانه در این مورد... موضوع و نحوه ارائه اش فوق العاده جذاب بود.

و باز این فکر اومد سراغم که ما ایرانیها اصلا قدر چیزایی که داریم را نمی دونیم و این همایش و بالاخص مقاله ی آخر تلنگری بود که این نگاه کلیشه ای به ادبیات کهن را باید تغییر بدیم تا ...

مائیم و نوای بی نوایی                  بسم الله اگر حریف مایی

واقعا به به!

30 فروردین 1387


سریال مرد هزار چهره یکی از سریالهای پر حاشیه ی ایام عید بود که این مدت بیشتر از هر ماجرایی در موردش نقد، نظر، جملات قصار و حتی جوک شنیدم. البته این سریال برای من جذابیتی نداشت (من تحمل دیدن هیچ گونه سریالی اعم از ایرانی و خارجی را ندارم) و اکثر قسمتهاش را ندیدم بجز قسمتهایی که نوبت رسید به تمسخر اهالی فرهنگ و هنر! اون قسمتها را با دقت تمام نظاره کردم شاید بخاطر اینکه این قشر جامعه را از نزدیک می شناسم و...

اما این مطلب را ننوشتم که نظرم در مورد مرد هزار چهره را بصورت عمومی اعلام کنم. بلکه مسئله ای که باعث شد این موضوع را عنوان کنم عکس العملی بود که پزشکان وبلاگنویس نسبت به پخش قسمتهای اولیه ی این سریال نشان دادند و در اکثر مواقع باعث شگفتی من شد!

الف. من واقعا متوجه نمی شم چرا در ایران هر فیلمی ساخته می شه قشری از جامعه که در رده ی  اجتماعی و شغلی کاراکتر منفی! قرار میگیرند اون فیلم را توهین به خود و حرفه شون قلمداد می کنند!!!

ب. نوشته ی بزرگمهر حسین پور در همین رابطه که به نظرم جالب اومد.

پ. در رابطه با مرد هزار چهره یکی از پزشکان محترم وبلاگستان در راستای اعتراض به سریال جناب مدیری  نوشته بود: "...پزشک توی ایران همیشه یه طبقه دست نیافتنی بوده..." با خوندن این جمله واقعا شگفت زده شدم مخصوصا که این ادعا را دوستی کرده که فوق العاده نوشته هاش را دوست دارم و براش احترام قائلم اما این جمله اش برام خیلی خنده دار بود! طبقه؟! دست نیافتنی؟! با این حساب همه ی کسانی که رشته هایی غیر از پزشکی خوندند مهمترین علتش این بوده که پزشک شدن براشون یک رویای دست نیافتنی بوده آیا؟!!!

توهم زده گی!

23 فروردین 1387


* ژاک لاکان معتقد است:

" اندیشه ی خویشتنی یگانه، صرفا توهم است. در واقع، خویشتن، بازناشناخته ای است، شکل گرفته از تصویری که خود در آینه آرمانی دیگری می سازد، خواه این دیگری جزو خانواده اش، مثلا برادر بزرگش، باشد یا شکل های فرهنگی بازتاب نظیر فیلم، تلویزیون و ادبیات."

از سه روز پیش که این جمله را خوندم مدام توی ذهنم دور میزنه و زندگی خودم را نسبت بهش می سنجم و متوجه شدم این توهم در مورد من خیلی واقعی یه!

 

* مدتی یه نمی تونم مثل سابق به وبلاگ تون سر بزنم و کامنت بگذارم. دلیلش این نیست که کسی را فراموش کردم! یا کسی اهمیتش را برام از دست داده! یا از چیزی دلخورم! یا بی معرفت شدم! یا... خیلی از اعتراض هایی که این مدت بهم شده! و من گذاشتم به حساب محبت و توجه تون و بابتش سپاسگزارم!

اما با یه کم دقت متوجه می شدید چند وقته به وبلاگ خودم هم کمتر سر می زنم و دلیل تاییدی شدن کامنت دونی هم همینه. بنابراین اگه کامنت میگذارید که من براتون کامنت بگذارم لطفا این کار را نکنید چون بیشتر از قبل شرمنده تون می شم.

نمی دونم تا کی این وضعیت خودخواسته ادامه داره... فقط می خوام بدونید که دوستتون دارم...

تولدت مبارک کوچولوی من!

16 فروردین 1387


برای روز میلادش خیلی برنامه ها داشتم! خیلی حرفای نگفته را می خواستم اینجا بنویسم! شب یکشنبه ای که گذشت تولد یک سالگی وبلاگم بود. در نظرم بود بنویسم:

 

۱. از شبها و روزهای یکسالی که گذشت...

 

۲. از دانشمند کوچولویی که فرسنگها دور از هم زندگی می کنیم و تنها راه آشنایی و ارتباطمون همین دنیای مجازی بود و بهم پیشنهاد نوشتن وبلاگ را داد... 

به خودم گفتم: این نیز بگذرد! خیلی چیزا ازش یاد گرفتم. گذشت!

 

۳. از هدف نوشتن این وبلاگ که در طی مسیر تغییر کرد و بالا و پایین های این راه...

به خودم گفتم: این نیز بگذرد! با واقعیت ها کنار اومدم. گذشت!

 

۴. از خستگی هایی که چند بار این فکر را به ذهنم آورد که در اینجا را تخته کنم... اما سکوت کردم چون دوست نداشتم مثل کسایی که مرض جلب توجه دارند اعلام کنم اینجا تعطیله و...

به خودم گفتم: این نیز بگذرد! خدا را شکر آرام شدم. گذشت!

 

۵. از مخاطبانی که در ابتدا برام هیچ اهمیتی نداشتند و الان عزیزترینها هستند...

به خودم گفتم: این نیز بگذرد! بهشون دل بستم و مهم شدند. گذشت!

 

۶. از لحظاتی که با شادیهای تک تک شما خندیدم و با غصه هاتون اشک ریختم و از نوشته ها و تجربیاتتون به اندازه ی ظرف خودم برداشت کردم...

به خودم گفتم: این نیز بگذرد! با حس نزدیکی به شما و تجربه هاتون گذشت!

 

۷. از دوستانی که اینجا یافتم؛ ارتباطمون به دنیای واقعی کشید؛ دوستیمون گسترده تر و ملموس تر شد...

به خودم گفتم: این نیز بگذرد! اونایی که یکرنگ بودند ماندگار شدند و  دوست نماها از دلم خط خوردند. گذشت!

 

۸. از کامنت هایی که فوق العاده برام با ارزشند مخصوصا محبت ها و انتقادهای بجایی که ازم شد و دلیل اهمیتشون... و از کامنت هایی که با توقعاتی و یا در معذوریت اخلاقی و یا از طریق کپی پیست گذاشته شدند و برام پشیزی اهمیت ندارند...

به خودم گفتم: این نیز بگذرد! سعی کردم به همه احترام بگذارم و هیچ کدوم را حذف نکردم. گذشت!

 

۹. حتی از تهدیدها و توهین ها و پیشنهادهای بی شرمانه ای که بهم شد...

به خودم گفتم: این نیز بگذرد! آشفته شدم اما دقتم بیشتر شد. گذشت!

 

۱۰. و ...

* خلاصه خیلی چیزا می خواستم بنویسم که الان فکر می کنم بهتره که ننویسم! شاید هم یه روزی به یه مناسبت دیگه نوشتم!

و الان باز به خودم یادآوری می کنم: ... این نیز بگذرد ...

 

پ.ن : مسلما این پست را ننوشتم که بیایند بهم یکسالگی وبلاگم را تبریک بگید. اگه می خوایند لطفی کنید از نکات مثبت و منفی وبلاگم بگید.

نگاره های نور (۲)

۹ فروردین ۱۳۸۷ 

 

 همیشه به نگارگری ایران به دیده ی احترام نگریسته ام اما هیچگاه نمی دانستم چه چیز این نگاره ها مرا اینگونه مجذوب خود می کند تا اینکه بحث نور و رنگ برایم جدی شد و این بار با چشمانی دیگر به نگاره ها نگریستم و دریافتم "در نگارگری ما، ساختار کمپوزیسیون اصلا بر اساس روابط رنگی شکل گرفته است."(۱)

"... هنرمند همه چیز را از بالا می بیند در یک نور، که این نور به پرده اضافه نشده است. این نور در درون رنگهاست؛ یعنی رنگ، نور را با خودش دارد. رنگ در نگارگری هرگز تاریکی ندارد و وقتی می خواهد قوی تر شود، نیرومندتر می شود."(۲)

و همانگونه که آیدین آغداشلو می گوید:"رنگهای درخشان و جادویی و نفس گیر. نظیری برای درک و شناخت نگارگران قدیم ایرانی از کاربرد و تاثیر رنگ، در جهان شرق، سراغ ندارم. جادویی تمام و کمال است."(۳)

"نگاره های سنتی ایران مثل یک دنیای کوچک از گل های همیشه بهار، همراه با نسیمی فرح بخش و انسان های باوقار و نور تابناک، بیننده را به تفرج و نشاط هر چه بیشتر دعوت می کنند."  (۴)

آریاسپ دادبه می نویسد:"در کمال شگفتی تصاویر مینیاتور ایرانی فقط از طریق رنگها و نورهای خود، بدون هیچ اشاره ای به بهشت زمینی یا ملکوتی، بهشتی هستند و جلوه گاه سرشت هستی. در این آثار نور منبع بیرونی نیست، حتی انعکاس یا بازتاب چیزی هم نیست، نور از درون ذات اشیاء می آید و چهر حقیقت را در محتوای معنای جمال بر پرده دیدار می کشد. ...نقاشان شرق و بخصوص نقاشان ایرانی ستایش کنندگان نورند نه سنجش کنندگان؛ و به شفافیت ناب دست می یابند و می توانستند آنچه را که به موجودات و اشیاء عالم مشهود، جان می بخشد افشا کنند. این ستایش نور که در شیوه نقاشی ایرانیان با کاربرد رنگ های فام دار میسر می شد سابقه اش به هزاره های پیش از میلاد می رسد."(۵)

 

 

"... در دین ایرانیان باستان سمبول آنقدر نزدیک و مستقیم در نظر گرفته می شود که نور به عنوان خدای حاضر و زنده مورد ستایش قرار می گیرد."(۶)

"زرتشت خود قاصد نور بود با مجمری بهشتی و آتشی که ظلمت را به گریز وامیداشت... درگاهان زرتشت کشمکش دائمی است میان روشنایی و تاریکی، و راستی و دروغ با آرزویی برای دیدن حقیقت."(۷)

"آنچه از تفکر و اعتقادات کهن ایرانی در شاهنامه جاودانه شده است همان بینش مثبت و خوشبینانه معطوف به پیروزی نور بر تاریکی است. دو مفهوم اساسی نور و تاریکی که اساسا به مذاهب و آیین کهن ایرانی تعلق دارد پیشتر از این نگاره ها در فرهنگ کهن ایرانی و آموزه های مانی نقاش ظاهر شد. سرنمون جاودانگی غلبه نور بر تاریکی با گذشت زمان به الگوی درونی و پایدار جان ایرانی تبدیل شده و هنوز هم در زندگی و اندیشه و رسوم مردم امروز دیده می شود."  (۸)

"مانی نور را جوهری الهی و قابل ادراک می دانست که از شعور و ماده کاملا متفاوت است و خاصیت تجلی و تظاهر دارد. شیخ شهاب الدین سهروردی به نورالانوار اشاره می کند و آن را نور اصلیه می داند که هر نوع روشنایی از آن زاده می گردد."(۹)

مهدی حسینی در مقاله ای در باب شاهنامه نگاری اشاره می کند:"نور در نگارگری ایران دارای منشاء مشخصی نیست. نوری در این آثار ساری است که همه چیز و همه کس را به یکسان عافیت بخشیده و مانند آفتاب به همه چیز هستی بخشیده است. در این فضای منور بیکران گویی تمام تاریکی ها و نیروهای پلید اهریمنی (شیطانی) به کناری رانده شده و به عوض نیروهای خالص و شفاف جایگزین آن شده است."(۱۰)

"در نقاشی ایرانی همان گونه که فرشتگان سایه ندارند، انسان ها و چیزها نیز سایه ندارند، همه چیز نور است، واقعیتی مجرد و آرمانی است بدون سایه و آزاد از سنگینی و حجم واقعیت روزمره، در بند این جهانی نیست و در حقیقت خیالش نورانی است. این عالم دارای زمان و مکان و حرکت مشخص خود می باشد و آنرا اجسام و الوان و اشکالی است واقعی، اما غیر از اجسام این عالم خاکی یعنی دقیقا همان فضای ملکوتی مینیاتور ایرانی و به همین انگیزه رنگها در این نوع نقاشی صرفا از وهم هنرمند سرچشمه نمی گیرد، بلکه نتیجه شهود واقعی است که تنها با چشم دل قابل رویت است."(۱۱)

....................................................................................................................

۱) حرفه هنرمند ۱۱، نشریه هنرهای تصویری، بهار۸۴، ص ۱۲۰  

۲) مجموعه سخنرانی های دومین کنفرانس نگارگری ایرانی و اسلامی، شاهنامه نگاری، تهران، ۱۳۷۶، ص ۱۵۷. 

۳) حرفه هنرمند ۱۱، نشریه هنرهای تصویری، بهار۸۴، ص ۱۱۲.

۴) شیلا.کن بای، نقاشی ایرانی، ترجمه مهدی حسینی، تهران ۱۳۸۲، ص ۹.

۵) حرفه هنرمند ۱۱، نشریه هنرهای تصویری، بهار۸۴، ص ۱۳۰.

۶) واسیلی کاندینسکی و دیگران، معنویت در هنر، ترجمه هوشنگ وزیری، تهران، ۱۳۸۱، ص ۱۲۷.

۷) خسرو احتشامی هونه گانی، باغ های چوبی، اصفهان، ۱۳۷۷، ص ۹۴. 

۸) حرفه هنرمند ۱۱، نشریه هنرهای تصویری، بهار۸۴، ص ۱۴۰.

۹) همان منبع، ص ۱۳۰. 

۱۰) مجموعه سخنرانی های دومین کنفرانس نگارگری ایرانی و اسلامی، شاهنامه نگاری، تهران، ۱۳۷۶، ص ۵۵. 

۱۱) حرفه هنرمند ۱۱، نشریه هنرهای تصویری، بهار۸۴، ص ۱۳۴. 

بهار، رستاخیز طبیعت، تولد دوباره ی من

۲ فروردین ۱۳۸۷ 

 

* سلامت، سعادت، سیادت، سُرور، سَروری، سبزی، و سَرزندگی، هفت سین سفره ی زندگیتان باد. عیدتون مبارک و پر از طراوت...

 

* این روزها وقتی نسیم بهاری دور تنم می پیچه از بوی تنش و لذت هم آغوشی اش مست می شم. نوازش های لطیف بهار روح وحشی ام را به اوج می بره و به آرامش می رسونه. دوباره پس از سالها پرواز را تجربه می کنم...

نگاره های نور (۱)

۱۷ اسفند ۱۳۸۶ 

 

چند هفته پیش با خوندن این پست و تبادل نظر با نوید عزیز بهش قول دادم در جوابش (البته فقط قسمتی که در مورد مینیاتور!* ست و نه شعر) پستی مفصل بنویسم! اما فرصت مطالعه پیدا نشد! چون می خواستم این پست کاملا مستند باشه نه بر اساس اطلاعات من. دیروز چند تا از کتابهام را ورق زدم اما مطلبی که دقیق در جواب نوشته ی نوید باشه را پیدا نکردم تا اینکه رفتم سراغ پایان نامه ام و فصلی که به نگارگری اختصاص داده بودم را برای این پست انتخاب کردم البته تاکید من در پایان نامه ام روی رنگ و نور نگاره هاست نه فرمشون.

و امروز وقتی اون مطلب را تایپ کردم یه دفعه به ذهنم رسید به نشریه حرفه هنرمند بهار ۸۴ هم سری بزنم؛ و مقاله ای از آقای "آریاسپ دادبه" پیدا کردم که انگار برای این پست نوشته شده بود! در ادامه، قسمتی کوتاه و خلاصه شده از این مقاله -که مربوط به بحث ما بود- را می خونید:

 

... بعضی از محققین مانند "سید حسین نصر" مینیاتور ایرانی را مبتنی بر تقسیم بندی منفصل فضای دو بعدی تصویر می دانند، دکتر نصر شرح می دهد که این خصلت دو بعدی آنرا از فضای سه بعدی اطرافش متمایز می کند و بنابراین فضا، خود نمودار فضای عالمی دیگر می شود که ارتباط با نوعی آگاهی به غیر از آگاهی عادی دارد و این حرکت از افقی به افقی دیگر بین فضای دو بعدی و سه بعدی (که هیچگاه این حرکت منجر به تحقق فضای سه بعدی محض نمی شود) مینیاتور را از عالم ملکوت به تصویر عالم مُلک سقوط نمی دهد (یعنی ناتورالیسم). "لئون دگان" آثار نقاشی را بطور کلی در دو دسته جای می دهد: آثاری که وابسته به هندسه ی مسطحه هستند چون نقاشی های انتزاعی یا آبستره؛ و یا آثاری که تابع قوانین هندسه ی فضایی اند که آنها را نقاشی پنجره سان یاد می کنند. که گویی در آنها پنجره ای در برابر دیدگان بیننده باز نموده اند، اما مینیاتور ایرانی در هیچکدام از این دو دسته جای نمی گیرد. شاید تقسیم بندی "اوزان فان" از همه جامع تر باشد که فضای مینیاتور ایرانی را n بعدی = بی شمار بعدی می داند. در واقع هنگامی که ما شناخت مینیاتور ایرانی را به مفاهیمی چون دو بعدی و یا سطح تصویر تعبیر می کنیم دچار همان مشکلی شده ایم که اروپاییان بوده اند. این آثار در حقیقت از نظر اجرا بر سطح تصویر هم دو بعدی نیستند و خصلت ترانسپارانتی و عمق نمایی را به نوعی دیگر دارند. ...

 

عدم بکارگیری سایه روشن و پرسپکتیو دید خاص آنان بوده است به عالم، نه یک تصادف و غفلت، از آنرو که نه در صدد بازنمایی بوده اند و نه عمل به واقع گرایی انعکاسی داشته اند. سایه، منادی وقت است پس زمان را از تطور در ذات اشیاء به عرض آن نزول می دهد. ابعاد و فضای نقاشی ایرانی بر اساس اتصال و پیوستگی است نه مفهوم خلاء و پر و خالی چون هنر چین، در حقیقت نشانه های تصویری و نشانه های متن کتاب مستقل از هم عمل می کنند، درست است که در تصاویر مینیاتورها نوشته وجود دارد و به نوعی در میانه ی نوشته ها هم تصویر، اما چون نوشته یا متن پیش از تصویر وجود داشته است تحکم تفسیری ندارد، بلکه به نوعی تصویر جنبه ای تزیینی برای متن دارد. به طور کلی این آثار بخاطر پرهیز از سیستم ترجیح که در تمامی اثر رخ می دهد از جلد تا صفحه آرایی تا متن و تصویر به عالم وحدت وجود نزدیک می شود چرا که هیچ چیز بر چیزی دیگر برتری و سلطه ندارد.

اساس اتصال و پیوستگی در آن جاریست، و وارستگی چشم و نازک اندیشی نقاش در متن تصویر، قله های دوردست، گیاه دور و ابرهای ژرفای آسمان را چون نخستین شیء و در مکان اولین پلان تصویر قرار می دهد، و به نوعی همبستگی کثرت و وحدت را پدید می آورد. 

...................................................................................................

 

* نگارگری: (این واژه ترجیحا جای اصطلاح مینیاتور به کار برده می شود.) نگارگری ایرانی تفاوتی اساسی و ذاتی با نقاشی طبیعتگرایانه اروپایی داشت و نیز در اصول فلسفی و معیارها و قواعد زیبایی شناختی با هنر تصویری خاور دور و هند متفاوت بود. همچنین با آنکه به غلط بر آن نام مینیاتور نهاده اند جز در مورد کوچکی اندازه و برخی ظرافتهای فنی با مینیاتور اروپایی قرون وسطی قرابتی نداشت... (رویین پاکباز ؛دایرة المعارف هنر؛ ص ۵۹۹)

کتابهای نیم خورده!

۱۰ اسفند ۱۳۸۶  

 

 مهشاد عزیز ازم خواسته کتابهایی که نیمه کاره خوندم و بعد رهاشون کردم را لیست کنم! راستش کتابهایی که من نیمه خونده گذاشتمشون فقط به علت کمبود وقت و بعضی اوقات تنبلی خودم بوده و هیچ اشکالی به اصل کتاب وارد نیست و حتی مطالعه اش را به بقیه دوستان پیشنهاد می کنم!

 

و اما فهرست کتابهای نیم خورده ی من:

۱. فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی؛ مولف: رلف نارمن شارپ (در این کتاب فرمانهای هخامنشی را به زبان آریایی(پارسی باستان) می خونیم که از خواهرم هدیه گرفتمش. قراره سر یه فرصت مناسب با هم زبان آریایی را از روی این کتاب یاد بگیریم!)

۲. انسان و سمبل هایش؛ مولف: کارل گوستاو یونگ (این کتاب را همون هفت سال پیش که خریدم شروع کردم خوندن اما وقتی به نیمه هاش رسیدم اونقدر با خوابها و رویاهای خودم درگیری پیدا کردم که رهاش کردم. مباحث کتاب حول ضمیر ناخودآگاه میچرخه و فکر می کنم بعد از سالها آمادگیش را پیدا کردم که دوباره بخونمش!)

۳. گیل گمش؛ برگردان: احمد شاملو (همیشه دلم می خواست قدیمی ترین افسانه ی دنیا را توی خونه داشته باشم و بخونمش که پارسال از دوستانم هدیه گرفتم به مناسبت روز میلادم! این کتاب را فوق العاده دوست دارم هم بخاطر سبک نگارش و مضمونش هم بخاطر تصویر سازیهای استاد ممیز)

۴. کودکان عقب مانده ذهنی؛ غلامعلی افروز (همیشه معتقدم این کودکان از هوش و عاطفه ی بالایی! برخوردارند هر چند هوش و یادگیریشون با آدمای عادی متفاوته اما دنیای خیلی زیبایی دارند و اشتباه از ما ست که اینجور بچه ها را دست کم می گیریم. یه مدته فکر آموزش نقاشی به این بچه ها توی پس زمینه ی ذهنم وجود داره. کسی می دونه من چطور می تونم با بهزیستی در این رابطه همکاری کنم؟؟؟)

۵. بیداری بودای درون؛ (الان نویسنده و مترجمش را به خاطر ندارم. این کتاب را حدود سه سال پیش که درگیر بودایسم و چاکراهای بدن و... بودم خریدم. یه جمله ی جالب از این کتاب بعد از سه سال به خاطرم مونده: انسانها در سه حالت به کائنات نزدیکترند ۱.هنگام مراقبه ۲.به هنگام اوج لذت جنسی ۳.هنگام عطسه کردن. می دونید چرا؟! چون در این سه مورد انسان از عالم مادی کنده می شه و رهایی خاصی را تجربه می کنه که در هیچ حالت دیگه ای وجود نداره!)

۶. رازهایی درباره ی زنان؛ مولف: باربارا دی آنجلیس (جلد اول این کتاب رازهایی درباره مردان هست. در اون زمان که خوندمش خیلی به روابط من کمک کرد. جلد دومش که این کتابه را تا نیمه خوندم البته حجم کتاب مربوط به زنان دو برابر حجم کتاب مردان هست. خوندن این دو کتاب باعث شد علت رفتارها و ناراحتی و درگیریهای خودم را در مواقع خاص متوجه بشم!)

۷. منطق الطیر؛ مولف: عطار نیشابوری (این کتاب را از دوستم سال ۷۹ به مناسبت تولدم هدیه گرفتم. منطق الطیر تنها کتاب عرفانی ست که فوق العاده بهش علاقه دارم.)

۸. استاد عشق؛ مولف: ایرج حسابی (این کتاب نگاهی به زندگی و تلاش های پروفسور محمود حسابی پدر علم فیزیک و مهندسی نوین ایران ست که بالاخره هفته ی گذشته چاپ بیست و هشتمش را خریدم و هم اکنون! دارم می خونمش.)

۹. خداوند الموت؛ ترجمه: ذبیح الله منصوری (اسم نویسنده ی کتاب یادم نیست اما این کتاب از معدود کتابهای تاریخی ست که من بسیار از خوندنش لذت بردم همینطور از ترجمه و افزودنیهای! آقای منصوری. با اینکه اون زمان دبیرستانی بودم و این کتاب برام سنگین بود اما تاثیر خودش را گذاشت. خداوند الموت تنها کتابی ست در این لیست که از کتابخانه به امانت گرفتم! باید اینم می خریدمش!)

۱۰. نیروی حال؛ (نویسنده ی این کتاب را هم به خاطر ندارم. به پیشنهاد دو نفر این کتاب را شروع به خوندن کردم اما اصلا با نیروی حال حال نکردم هر چند که ۹۰ صفحه اش را به زور خوندم!)

*****

۱. هنر به مثابه پیشه؛ مولف: برونو موناری (این کتاب را زمانی که می خواستم کنکور کارشناسی هنر بدم به پیشنهاد یه دوست خریدم. یادش بخیر!)

۲. اصالت در هنر و علل انحراف احساس هنرمند؛ مولف: احمد صبور اردوبادی (این کتاب را یادم نمیاد کی خریدم! فقط می دونم بیشتر از هفت ساله!)

۳. هنر در گذر زمان؛ مولف: هلن گاردنر (از ۸۰۰ صفحه ی این کتاب که در قطع رحلی ست ۹۰ صفحه اش را هنوز نخوندم؛ عوضش بعضی صفحاتش را چندین بار خوندم!!! آخه این کتاب یه جورایی مهمترین کتاب درسی منه! البته برای همه ی دانشجویان هنر.)

۴. هنر مدرن؛ مولف: نوربرت لینتن. (این کتاب را هم همیشه جسته و گریخته و بدون ترتیب خوندم و بیشتر رجوع برای رفع مشکلات درسیم بوده!)

۵. حقیقت و زیبایی؛ مولف: بابک احمدی (راستش من تا حالا با درسهای آقای احمدی ارتباطی برقرار نکردم با اینکه یه بار از نزدیک توی جلساتشون بودم و شخصیت و طرز صحبت کردنشون برام جالبه اما هنوز که نتونستم نوشته هاشون را بخونم. نمی دونم مشکل از من و بی علاقه گیم به فلسفه است یا از نوشته های ایشون!!! اما من کلا با آدمایی که کار هنری نمی کنند ولی درموردش اظهار نظر می کنند مشکل دارم.)

۶. زیبایی شناسی انیمیشن؛ مولف: مورین فرنیس (این کتاب را در همایش سال ۸۵ که به مناسبت روز جهانی انیمیشن در موزه ی هنرهای معاصر تهران برگزار شده بود خریدم.)

۷. فیلم نامه نویسی برای فیلم های انیمیشن؛ ترجمه و تالیف: اردشیر کشاورزی (این کتاب هم همراه کتاب قبلی خریداری کردم.)

۸. دایرة المعارف هنر؛ مولف: رویین پاکباز (این کتاب عشق منه! شاید نباید کتابهای مرجع مثل این کتاب را توی چنین لیستی نوشت چون معمولا دایرة المعارف ها را هیچ کس کامل نمی خونه اما برای یک هنرجو! واقعا شرم آوره که این کتاب را کامل نخونده و در واقع نخورده!)

۹. انیمیشن از نخستین گام ها تا اعتلا؛ مولف: بهروز غریب پور (اولین کتابی که در زمینه ی انیمیشن خریدم.)

۱۰. فلسفه هنر معاصر؛ مولف: هربرت رید (گفتم که با فلسفه اونم از نوع هنریش مشکل دارم! اما می خونمش به زودی!)

 

* اکثر کتابهای قسمت دوم برای من کتابهای درسی محسوب می شه!

* وقتی به این بازی دعوت شدم به نظرم خیلی بازی بی هیجان و لوسی میومد اما وقتی شروع کردم نوشتن از نیمه خوانده ها، واقعا از خودم خجالت کشیدم، چون پی بردم به اینکه چقدر کار نیمه تمام و رها شده دارم. تلنگر سنگینی از این بازی بهم وارد شد و ممنونم از مهشاد عزیزم بابت این هشدار!

* یه چیزی را هم اعتراف کنم: من تازگی ها متوجه شدم مرض کتاب خریدن دارم. من کلا جزء اون دسته ی کمیاب خانم ها هستم که اصلا حوصله ی خرید کردن ندارند! اما شدیدا از چرخیدن توی کتابفروشی و خرید کتاب تا آخرین ریال ته جیبم حال می کنم! خب طبیعیه که وقت نمی کنم همه شون را بخونم!!!

پترا (۲)

3 اسفند 1386


اینجا ابتدای راه ورود به شهر گمشده ست. مسیر نسبتا طولانی ای را باید طی کرد تا به شهر اصلی برسیم. البته در همین مسیر هم آثار حجاری وجود داره؛ گویا ابتدا شهر در این قسمت بوده اما به علت تهاجمات اقوام دیگه، ساکنان این شهر منازلشون را رها کردند و به پشت صخره های سر به فلک کشیده و صعب العبور مهاجرت کردند!

راه سمت راست برای افرادی ست که پیاده در مسیر حرکت می کنند و راه سمت چپ برای درشکه سواران.

 

 اینم یکی از بناهایی که در همین مسیر وجود داره. هیچ یک از بناهای این شهر به روش معماری ساخته نشده بلکه همه در کوه تراشیده شده اند.

 

در ادامه ی اون مسیر باز که نسبتا طولانیست وارد راه طولانی تری شدیم که بین صخره های بسیار رفیع باید حرکت می کردیم که برای دیدن آسمون گردنمون باید کاملا به عقب خم می شد! در کناره های این صخره ها مسیر باریکی بالاتر از سطح زمین قرار داره که احتمالا برای انتقال آب به شهر گمشده از اون استفاده می شده!

 

رنگهایی که توی تصویر می بینید رنگ طبیعی صخره هاست. همه ی این شهر در کوههایی حجاری شده که دارای همین رگه های رنگی فوق العاده زیباست. تمام بناها؛ راه پله ها و... (که در بقیه ی عکسها می بینید) همین بافت رنگی را دارند.

 

و در اینجا عظمت دروازه ی شهر پس از چند ساعت راهپیمایی بالاخره از بین صخره ها خودنمایی می کنه! از اینجا وارد یه محیط باز می شیم و شهر اصلی آغاز می شه!

 

بناهای شهر گمشده در دو طرف یک مسیر عریض؛ که احتمالا محل سکونت اهالی شهر بوده!

 

آمفی تاتر بزرگ شهر که مثل بقیه ی بناها در دل کوه بصورت یک تکه! تراشیده شده.

 

راه پله ای (سمت چپ تصویر) که باید سرمون را خم می کردیم تا بتونیم از زیر صخره رد بشیم!

 

 بعد از گذر از اون مسیر عریض و باز به راه پله ای می رسیم که معروفه به هزار پله! این راه پله همراه با پیچ و تاب صخره ها می چرخه و بالا می ره. و در انتهای این صعود طولانی به آخرین بنای شهر (معبد؟!) در بالاترین نقطه می رسیم.

 

و اما پس از گذشتن از هزاران پله! و در آخر گذر کردن از چند پله ی تنگ و بلند در حالی که نفسمون بند اومده بود، در هنگام غروب از سمت راست تصویر وارد محوطه ای شدیم که آخرین بنا در آن ساخته شده؛ اینجا انتهای شهر سنگی گمشده ست. چیزی که  در این سرزمین، عجاب آوره نحوه ی ساخت این بناهای عظیمه که همشون به روش مجسمه سازی (به روش کاستن نه افزودن) و نه به روش معماری ساخته و در واقع در کوه تراشیده شده اند. و جالبه که زوایای داخلی بنا هم کاملا قائمه هستند با سقف های بسیار رفیع و ستون های غول پیکر! دریچه ی ورودیه بنایی که در تصویر می بینید حداقل یک متر و نیم از سطح زمین فاصله داره (بدون هیچ پله ای!) که من برای ورود به سختی ازش بالا رفتم و با مصیبت اومدم پایین!

وقتی موقع غروب رسیدیم اینجا هیچ کس دیگه ای اون بالا نبود غیر از یک محلی (که با نواختن دیوان و صدای آوازش دلم را می لرزوند!). این آقا روبروی همین عمارت بزرگ یه چادر(مخصوص عشایر صحرانشین) داشت که هم محل سکونتش بود هم استراحتگاهی برای توریست ها؛ و ادعا می کرد ۴۵ ساله که به تنهایی در این مکان زندگی می کنه!

برام خیلی جالب بود نحوه ی زندگیش و صحبتهاش؛ چون عربها معتقدند این منطقه شهر اجنه؟! ارواح؟! و اینجور چیزاست و باید این شهر را قبل از غروب آفتاب ترک کرد! اما ما موقع غروب تازه رسیده بودیم اون بالا و راه چندین ساعته ای را در پیش داشتیم تا از شهر خارج بشیم. بعد از غروب زیبایی که در اون منطقه دیدیم تمام مسیر پله هایی که صعود کرده بودیم را تا پایین دویدیم البته نه به خاطر ترس از اجنه! بلکه برای اینکه بقیه ی همسفریهامون را از نگرانی در بیاریم که مرتب بهمون تلفن می کردند و ابراز نگرانی! فقط بزرگترین شانسمون در اون لحظات، این بود که آسمان شب، مهتابی بود وگرنه نمی دونم چطور باید اون همه پله و صخره و دره را در تاریکی طی می کردیم!

چه روز و شب به یادماندنی ای بود! تا چند وقت بعد از دیدن پترا، خواب اون شب مهتابی و ماه ی که از بین صخره های سر به فلک کشیده، باهام قایم باشک بازی میکرد، را می دیدم!!!

 

* کامنت های پست قبلی را پاسخ دادم! البته اگه براتون مهمه!!!