غرغر!

شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۶ 

 

دیشب با عادل عزیز که الان ساکن کاناداست صحبت می کردم؛ عادل ۳۴ سالشه پزشکی می خونه و به قول خودش می خواد تخصص زنان مامانی بگیره! جاتون خالی تا تونست از کشور کانادا و شهروندانش و رفتاری که با شرقی ها دارند بد گفت. از اینکه امریکاییها به چشم بربر به ایرانی ها نگاه میکنند شاکی بود. و گفت دلش میخواد برگرده ایران!

تا اینجا را داشته باشید...

هفته پیش با آرش عزیز تماس گرفتم تا تولد ۳۵ سالگی اش را بهش تبرک بگم. آرش یه آرتیست و انیماتور حرفه ای و معروف ساکن تهرانه. بازم جاتون خالی آرش تا تونست از ایران و شهروندان و رفتارهای دور از شانی که با هنرمندان در این مملکت میشه بد گفت. و برام توضیح داد که داره رو کار digital content creator تمام تلاشش را میکنه اما زندگی اش از یه میوه فروش هم بدتره! و میخواد از ایران بره!

...به نظر من هر دوشون یه جورایی حق دارند...

از طرف دیگه هر موقع با احسان عزیز صحبت میکنم اونم از شرایط زندگی اش بد میگه و ناراضی یه. احسان ۳۵ ساله ساکن اصفهان و جالب تر اینکه یه روانشناسه! و هدفمندی و مهارت های زندگی تدریس میکنه... بهتره از دوستان دانشگاهیم چیزی نگم که وضعیتشون خیلی بدتره... تازه اگه به وبلاگ های فارسی زبان که از سراسر دنیا منتشر میشه یه سری بزنید؛ متوجه می شید ۸۰ درصدشون مشغول غر زدن از شرایط بدشون اند.

نتایج اخلاقی و غیراخلاقی:

۱.انسانها تو هر شرایطی باشند بالاخره می تونند بهانه ای برای غرزدن پیدا کنند.

۲.غرزدن اصلا یه کار زنونه نیست؛ این شایعه ای یه که آقایون برای خانم ها درست کردند.

۳.خوشبختی و آرامشی که بیرون دنبالش میگردیم باید درون خودمون جستجوش کنیم.

۴.آقایون جنبه صحبت کردن با خانومی که غرنمی زنه (خودما میگم!) را ندارند؛ پس تا می تونید بهشون غربزنید تا بفهمند غرزدن چه کار بدی یه.

۵.مهم نیست کجا زندگی میکنیم؛ مهم اینه چطور زندگی میکنیم.

...خودمم خسته شدم از بس غرغر کردم!...

 

چشم هایم

جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۸۶ 

 

باز امشب چشمام درد میکنه. حتما باید یه فکر اساسی براشون بکنم. اما راستش خیلی می ترسم؛ هم بخاطر اینکه چشم یه عضو حساسه و هم اینکه من همه کارهام با چشم سر و کار داره! آخه من بیشتر زندگی ام حول محور هنرهای تجسمی، رنگ و تصویر می چرخه. اصلا نمی تونم تصور بسته بودن چشمام را بکنم حتی برای یک روز.

ماجرا از زمانی که روی پایان نامه کار میکردم شروع شد اما من جدی نگرفتمش؛ همه اش فکر میکردم خارش چشمام بخاطر شب بیداریهای مداوم و تماس بیش از حد با رنگ و مواد شیمیایی و در نتیجه حساسیته. تا اینکه قبل از عید بالاخره تصمیم گرفتم برم چشم پزشکی...

آقای چشم پزشک پس از معاینه مشکلم را اینطور تشریح کرد: بخاطر اینکه مجرایی که از چشمات به بینی ات راه داره بیش از اندازه معمول بازه، چشمات نمی تونه اشک و در نتیجه رطوبتش را حفظ کنه و همه اش یه راست میره تو بینی ات. و برام توضیح داد که با یک عمل سر پایی مشکلم حل می شه. و یکسری توصیه های ایمنی که مهمترینش این بود: اشکهات را هدر نده! هنوزم از این توصیه اش خنده ام میگیره. آخه یکی برای من توضیح بده اشکهات را هدر نده یعنی چه؟  ...یعنی چه؟

...روزهای متوالی ست که من برای حل مشکل خارش چشمام شدیدا متفکر شدم. پس از اندیشه های فراوان تنها راه حلی که به نظرم رسیده، اینه که جای بینی ام را با جای چشمام عوض کنم تا دیگه نه توی چشمام خشکسالی بشه و نه بینی ام دچار سیل زدگی!

پشنهاد شما چی یه؟   

جستجوی حقیقت!

چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶ 

 

الان دارم کتاب روش تحقیق در علوم اجتماعی نوشته ریمون کیوی و لوک وان کامپنهود  ترجمه  عبدالحسین نیک گهر را می خونم؛ البته بر حسب یک توفیق اجباری. از اونجایی که عمه خانومم همیشه می خواد با یک دست چند تا هندونه بلند کنه این توفیق نصیب من شده که کتابهاش را بخونم و تحقیق دانشگاهی اش را انجام بدم! حالا علوم اجتماعی چه ربطی به تحصیلات دانشگاهی و  علایق من داره؟ این مسئله اییه که خودمم سر در نمیارم! البته همیشه معتقدم یه هنرمند باید در همه زمینه ها اطلاعاتی هرچند اندک داشته باشه.

در مقدمه این کتاب که حدود ۱۵ صفحه ای هست جملات جالبی خواندم که به نظرم برای انجام هر تحقیقی می تونه کاربرد داشته باشه.

در صفحه ۸ : سه صورت مختلف شتابزدگی در ابتدای تحقیق را که باید از آن اجتناب کرد چنین طبقه بندی کرده الف) کتاب زدگی یا آمار زدگی؛ ب) بن بست در فرضیه ها؛ ج) به کاربردن کلمات مطنطن و دهن پرکن و تو خالی.  و توضیحاتی در رابطه با هر مورد داده.

 اما مطلبی که خیلی نظرم را جلب کرد: در صفحه ۱۱ آمده  ...در عرصه علوم اجتماعی بیش از هر عرصه دیگری تحقیق خوب چیزی جز جستجوی صمیمانه حقیقت نیست. نه حقیقت مطلق که یکبار برای همیشه با اصول جزمی به اثبات رسیده باشد بلکه حقیقتی که پیوسته در معرض پرسش است و پیوسته در حال گسترش.

اگه کمی دقیق تر و با تامل بیشتر جمله ای که نقل شده را بخونید درمی یابید که اصل جستجوی صمیمانه حقیقت در طی نمودن همه مراحل زندگیمون چقدر کاربرد داره. و شاید با استفاده از این اصل بتونیم فاصله میان واقعیت و حقیقت اطرافمون را به حداقل برسونیم و...