آسمان مال من است

* بعد از طی شدن یک دوره ی بسیار آزاردهنده این روزها حسابی سرحال و پرانرژی ام؛ مدام برای کار و یادگیری بیشتر برنامه ریزی طولانی مدت می کنم و همه ی روز در هیجان به سر می برم و با تنهایی هایم عشق می کنم. فکر می کنم احتیاجی نباشد که توضیح بدهم شور و حالم در چشمها و حرفها و حرکاتم تا چه حد مشهود است! 

* در شگفتم که شادی و آرامشی را که می خواستم با وجود تو به دست بیاورم الان بدون حضورت دارم؛ چند روزست متوجه شده ام چقدر بی دلیل خودم را سرکار می گذارم!

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هنگامی که هر چه تلاش می کنی نمی توانی خودت را از وضعیتی که درش واقع شده ای بیرون بکشی؛ وقتی با تمام وجودت حس می کنی افتاده ای توی باتلاقی که دست و پا زدن نه تنها کمکی نمی کند بلکه باعث می شود زودتر فرو بروی و خفه بشوی؛ تازه می فهمی هیچ وقت نباید در مورد دیگران -با هر شرایطی که هستند- قضاوتی بکنی؛ که بعضی اوقات قضاوت بی رحمانه ترین کاری ست که می شود در حق کسی کرد؛ می فهمی اگر تا به حال سالم و بی دردسر زندگی کرده ای به خاطر این نبوده که آدم خوب و پاکی هستی بلکه دلیلش این است که تا حالا توی موقعیت خطر آن چنانی قرار نگرفته بودی؛ آنوقت یادت می ماند که هر وقت خواستی در مورد رفتار و گفتار کسی قضاوتی بکنی به زبانت و حتی افکارت دستور توقف بدهی؛ چون الان خیلی خوب می دانی اگر خودت توی شرایط آن شخص قرار بگیری بعید نیست کاری بدتر از عمل آن انجام بدهی و یاد می گیری که دیگر هیچ وقت هیچ کسی را از بالا نگاه نکنی؛ که همه ی آدمها با خودت برابرند و همه حق اشتباه دارند! 

  

روز جهانی عشق گذشت! اما عشقتان پایدار بماند. 

فال نیک

جشنواره بین المللی انیمیشن "انیماکور" (اسپانیا):

ANIMACOR International Animation Festival

جشنواره فیلم های کوتاه "خواب های انیمیشنی" (استونی):

Tallian Black Night Film Festival Animated Dreams

جشنواره بین المللی انیمیشن "انیما ماندی" (برزیل):

Anima Mundi International Animation Festival

جشنواره بین المللی انیمیشن های دانشجویی "آنیمکس" (انگلستان):

Animex International Student Animation Festival

جشنواره "چانچیون" (کره جنوبی):

Chuncheon Anitown Festival

جشنواره بین المللی فیلم های انیمیشن "سین انیما" (پرتغال):

Cinanima Animation Film Festival

جشنواره فیلم های انیمیشن شیکا "گوسینمه" (ایالات متحده):

Chicago International Animation Film Festival Cineme

جشنواره انیمیشن "فانتوش" (سوئیس):

Fantoche Animation Festival

جشنواره انیمیشن "تلنگر" (انگلستان):

Flip Animation Festival

جشنواره بین المللی انیمیشن "هیروشیما" (ژاپن):

Hiroanima Film Festival

جشنواره بین المللی فیلم های "مانگا و انیمه" (انگلستان):

IMAF

جشنواره بین المللی انیمیشن "نورویچ" (انگلستان):

Norwich International Animation Festival

جشنواره بین المللی انیمیشن دانشجویی "اُتاوا" (کانادا):

Ottawa International Student Animation Festival

جشنواره فیلم های انیمیشن "اشتوتگارت" (آلمان):

Stuttgart International Festival of Animated Film

جشنواره بین المللی پویانمایی "تهران" (ایران):

Tehran International Animation Festival

جشنواره جهانی فیلم های انیمیشن "زاگرب" (کرواسی):

Zagreb World Festival of Animation Films

* اسامی جشنواره هایی که در بالا گذاشتم جشنواره های بین المللی در سراسر دنیاست که فقط به فیلم های انیمیشن اختصاص دارد. برای دسترسی آسان به سایت های مربوطه لینک دادم. نام ها را از "کتاب جامع جشنواره های جهانی؛ فیلم بلند، کوتاه،  مستند و انیمیشن" بیرون کشیدم؛ این کتاب را انتشارات بنیاد سینمایی فارابی در سال ۸۴ چاپ کرده است؛ ترجمه و تالیف: موسسه پیل بان انیمیشن؛ زیر نظر: حسین ضیایی. کتاب حاوی اطلاعات خیلی مفیدی در رابطه با همه جشنواره هاست از جمله: مشخصات و شرایط، بخش های جشنواره، ورودیه، جوایز، فرمت ارسالی، آخرین مهلت ارایه فیلم، تاریخ برگزاری جشنواره، تلفن، فاکس، ایمیل، سایت و آدرس!


* سه شنبه هفته گذشته سفر خیلی فشرده ای به شیراز داشتم برای دیدار دوستانم و پیگیری اهداف مشترکمون... همیشه شهر شیراز دلم را می لرزاند! هر چقدر فکر می کنم دلیل واضحی برای این حس عجیبم پیدا نمی کنم. نمی دانم برای ارادت خاصی ست که نسبت به اهالی هنر و ادب این سرزمین دارم یا تاریخ و تمدن ایران باستان تا امروز... داخل حافظیه تفاءلی زدم به دیوان خواجه حافظ. مطلع شعر این بود:

سحرم دولت بیدار به بالین آمد          گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد


کته کلویتس :

"بذری که برای کاشتن به کار می آید، نباید آرد کرد." (ص۱۷۳)


"من دیدن را آموختم که بدیهی است، احساس کردن را آموختم که حقیقت است و عشق ورزیدن را آموختم که نایاب است." (ص۲۷۲)

اندر مطالعه!

بعد از دو ماه درگیری درونی به احساساتم کات دادم؛ به خودم گفتم آدمک جان دیگه کافی یه؛ باید خودت را جمع و جور کنی و به زندگی و اهدافت جدی تر بپردازی؛ یادم اومد در این مدت عادت مطالعه های مداومم را فراموش کردم؛ اونم من که تصور زندگی بدون کتاب برام خیلی سخته؛ زمانهایی که نمی تونم کتاب بخونم احساس می کنم راکد شدم؛ اندیشه هام جریان نداره و تخیلاتم هرز می ره. مطالعه بهم آگاهی می ده نسبت به جهان پیرامونم و مهمتر از همه نسبت به دنیای درونم. هر سطری که می خونم خودم (افکار و عقاید و اعمالم) را نسبت بهش می سنجم و این باعث می شه بیشتر آدمک را بشناسم و پاسخ سئوالاتم را سریعتر بگیرم.


در پی تصمیمات جدی برای مطالعه کردن دو کتاب در دست احداث دارم:

۱. هنر زندگی؛ نوشته ی ویلیام هارت؛ نشر مثلث :

این کتاب را خودم انتخاب نکردم؛ چند وقت پیش که آرامشم شدیدا بهم خورده بود برای رفتن به مراقبه ی ویپاسانا اقدام کردم اما چون ظرفیت این دوره تکمیل شده بودم نتونستم ثبت نام کنم؛ فقط این کتاب را بهم دادند که بخونم و با دوره بیشتر آشنا بشم در ضمن بهم گفتند مراقبه گر حداقل یک ماه قبل از مراقبه نباید با هیچ بحرانی روبرو شده باشه و من باید صبر کنم تا دوره ی بحران را رد کنم و بعد از آرامش نسبی برای مراقبه برم.

هنوز کتاب را کامل نخوندم اما از این ۱۳۳ صفحه ای که در این دو روز خوندم خیلی خوشم اومده؛ تعالیم بودا را خیلی ساده و روان توضیح داده؛ حتی اگه نخواهید به دوره های مراقبه برید خوندن این کتاب خالی از لطف نیست.


۲. کته کلویتس؛ نوشته ی علی اصغر قره باغی؛ نشر کتاب زندگی : 

چند روز پیش که داشتم بین قفسه های کتابخانه ی عمومی می گشتم این کتاب نظرم را جلب کرد؛ من چندین ساله که با هنر خانم کته کلویتس (Kathe Kollwitz) آشنا هستم و آثارش به نظرم فوق العاده قابل احترامه، اما هیچ وقت در مورد زندگیش و علل بروز هنرش چیزی نمی دونستم. با دیدن این کتاب وسوسه شدم مطالب بیشتری درباره ی هنرمند مورد ستایشم بدونم مخصوصا که تدوین کتاب را آقای قره باغی به عهده داشته و با کتابهایی که قبلا از ایشون خوانده ام مطمئن بودم این کتاب هم، نثر روان و منظمی خواهد داشت و اشتباه هم نکرده بودم. دیروز یه نفس ۲۰۰ صفحه از این کتاب ۲۹۰ صفحه ای را خوندم اینقدر این کتاب و سرگذشت این خانم گیراست که بعضی اوقات حتی دلم نمی آمد پلک بزنم. قبل از خوندن این کتاب به آثارش علاقه داشتم و بعد از خوندن کتاب عاشق خودش و شخصیتش شدم. زنی که با تمام محدودیت ها و تبعیض های جنسیتی اواخر قرن نوزدهم جامعه ی آلمان و محرومیت ها و مصیبت های جنگ جهانی اول و دوم در اوایل قرن بیستم دست و پنجه نرم می کنه، تا بعدها در تاریخ هنر عنوان "یگانه ترین و بزرگترین هنرمند زن نیمه ی اول قرن بیستم" را به خودش اختصاص بده. خوندن این کتاب تلنگر محکمی به خواننده اش میزنه حتی اگه هیچ علاقه ای به هنر و هنرمند نداشته باشه.

لودگی

همچنان گیج زدن های من ادامه دارد. این ست که... بی خیال.

الان دارم دوباره بر می گردم به همان آدمک همیشگی با خنده هایی که مخصوص خودم است؛ می خندم و می خندانم؛ به بهانه های ساده و پیش پا افتاده؛ چنان با صدای بلند و از ته دل می خندم که کسی نمی تواند در برابرش مقاومت کند...

اما سیم های این خانم کوچولو بدجور اتصالی کرده، و بدتر از همه، سیم های چشمهایش که اساسی قاطی کرده است. چنان برقی می زند که... لا مذهب انگار برق ۲۲۰ ولت دائمی بهش وصل شده است. سال اصلاح الگوی مصرف هم سرش نمی شود. مراقب خودت باش عزیزم، از این طرف ها رد نشوی که خطر برق گرفتگی وجود دارد. اگر می خواهی خطری تهدیدت نکند چشمهای قشنگت را روی چشمهای پرنفوذم ببند... چشمهایت را ببند و برو.

طوفان

یک ماه ست که این بغض لعنتی دارد خفه ام می کند. بعضی اوقات فکر می کنم حرفه ی خیلی بدی داریم؛ کارمان شده است تلنگر زدن به روح آدمها؛ فرقی نمی کند توی کدام شاخه ی هنر مشغول باشیم؛ دستمان برای هم رو شده است و ادعاهامان سقف آسمان را می لرزاند؛ اما همیشه درگیر یک معادله ی معکوسیم؛ هر چقدر به دیگران تلنگر می زنیم انگار خودمان حساس تر و ظریف تر می شویم؛ و وای به روزی که دو نفرمان کنار هم قرار بگیریم و احساس کنیم می توانیم با هم ارتباط عمیقی داشته باشیم؛ آنوقت کار آهسته آهسته از سطح اولیه ی روح شروع می شود و به عمق وجود می رسد؛ و یک روز به خودت می آیی که می بینی تلنگرهایت بدجور دلی را لرزانده و ارتعاشات آن لرزش به دل خودت هم رسیده؛ احساس می کنی آنقدر تلنگرش محکم بوده که هنوز داری تلوتلو می خوری و نه توان ماندن داری نه پای رفتن. خدایا حسابی ازت شاکی ام. یک ماه ست این بغض لعنتی دارد خفه ام می کند.

چقدر سخته نوشتن!

عبور

هفته ی گذشته سفر کوتاهی داشتم، همه ی اتفاقات دو سال پیش، بی کم و کاست تکرار شد فقط تنها چیزی که باعث می شد این روزا با اون روزا فرق کنه "من" بودم. همه چیز سر جای خودش بود غیر از آدمک که خیلی نسبت به دو سال پیش تغییر کرده، خیلی واضح خودم را دیدم که دیگه نسبت به هیچ کس و هیچ چیزی در گذشته ام احساسی ندارم! خوشحالم... 

اینقدر سرعت زندگیم بالا رفته که هر چی می دوم بهش نمی رسم!