-
پترا (۱)
دوشنبه 17 فروردین 1388 09:11
19 دی 1386 معروف ترین اثر باستانی اردن محلی است به نام « پترا » (به عربی البترا) که در سال 1812 میلادی ، یک جهانگرد سوئیسی به نام « جان ژان لودریک » در 226 کیلومتری جنوب شهر «عَمّان» پایتخت اردن، آن را کشف کرد. شهر پترا دره ها و گذرگاههای به عمق2000متر و طول یک کیلومتر به نام « ضمیق »...
-
باز هم معجزه!
دوشنبه 17 فروردین 1388 09:10
17 دی 1386 تا حالا فکر کردید چقدر فاصله بین شادی و غم، زندگی و مرگ، کمه؟! همه مون خیلی راجع بهش شنیدیم یا توی کتابا خوندیم اما باور کردنش واقعا سخته. نیمه ی اول امروز، برای ما بسیار شاد و پر انرژی سپری شد. همه گی برای کاری رفته بودیم شهرکرد، و تمام مدت هم از لطف طبیعت سرمست بودیم. همه اش توی ذهنم دفعه ی آخری که اونجا...
-
غار اصحاب کهف
دوشنبه 17 فروردین 1388 09:03
14 دی 1386 فکر می کنم احتیاجی نباشه در مورد داستان اصحاب کهف توضیحی بدم. اینطور که شنیدم چند تا غار در کشورهای مختلف هست که به نام غار اصحاب کهف نامیده شده، اما به نظر من (دقت می کنید منم صاحب نظر شدم!!!) غاری که در نزدیکی پایتخت اردن قرار گرفته، بیشتر از بقیه منطبق بر اسناد تاریخی است!!! حالا اینکه من چقدر تاریخ و...
-
بدون شرح!
دوشنبه 17 فروردین 1388 08:56
12 دی 1386 خانم عزیز! آقای محترم! در زندگی جرأت عاشق شدن را نداری ، حداقل شعور معشوقه بودن را داشته باش.
-
کاخ المشتّی
یکشنبه 16 فروردین 1388 21:20
10 دی 1386 کاخ المشتّی (المشاطه) در اردن متعلق به "مکتب شام و سوریه" که در دوره ی امویان ساخته شده، تنها بنایی است از این منطقه که نامش در بخش هنر اسلامی کتاب "هنر در گذر زمان" ذکر شده، خانم هلن گاردنر در رابطه با این بنا چنین نوشته اند: در کاخ ناتمام مَشتّی یا "سرای زمستانی" در صحرای...
-
سلام ایران
یکشنبه 16 فروردین 1388 21:18
8 دی 1386 * چهارشنبه شب ساعت ۱۱ بر فراز آسمان ایران بودم. تمام مدت پرواز از سوریه تا ایران را بخاطر کم خوابی ها و خستگی دو روز آخر، سرگیجه داشتم. بعدش هم برای تحویل گرفتن چمدانم خیلی معطل شدم... * هنوزم باورم نمی شه این دو ماه و نیمی که نبودم با تمام حوادثی که رخ داد به این سرعت برای من گذشته باشه. من برگشتم با کوله...
-
آخر فیلم !!!
یکشنبه 16 فروردین 1388 21:12
4 دی 1386 * ساعات پایانی را در اردن می گذرونم. سحر فردا از عمان حرکت می کنیم تا صبح برسیم سوریه. البته پروازم عصره اما می خوام قبل از پرواز مسجد اموی دمشق را ببینم. این مسجد یکی از مهمترین مساجد تاریخ اسلامه که اگه فرصتی پیش اومد در موردش می نویسم. * در آخرین روز سفرم هم رفتیم غار اصحاب کهف! * امروز هم که کریسمس بود....
-
شب یلدا
یکشنبه 16 فروردین 1388 21:10
1 دی 1386 یلدا یعنی اینکه یادمون باشه زندگی آنقدر کوتاه ست که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. شادیهاتون یلدایی!!!
-
روز میلاد
یکشنبه 16 فروردین 1388 21:09
18 آذر 1386 * روز جمعه بیست و شش سالگیم تمام شد. هر چی فکر می کنم از سال قبل (در چنین روزی) تا امروز چه اتفاقاتی افتاده و چه کسانی وارد یا خارج از زندگیم شدند و چه تجربیاتی بدست آوردم باورم نمی شه که فقط و فقط یکسال گذشته! وقتی حوادث سالی که گذشت را مرور می کردم متوجه شدم چقدر در این مدت زندگیم فراز و نشیب داشته و...
-
بحرالمیت ؛ dead sea ؛ دریای مرده
یکشنبه 16 فروردین 1388 21:06
25 آذر 1386 دریای مرده که در فاصله ی مرزی اسرائیل و اردن قرار گرفته و مساحتی حدود ۹۲۰ کیلومتر مربع را پوشش می دهد کم ارتفاع ترین دریا در جهان است و حدود ۴۰۰ متر پایین تر از سطح دریاست. این دریا دارای آبی بسیار شور ست زیرا چندین رودخانه همراه خود املاح معدنی به آن می ریزند اما هیچ رودخانه ای از آن خارج نمی شود. به همین...
-
... دریاب لحظه را ...
یکشنبه 16 فروردین 1388 21:04
22 آذر 1386 زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست که نخواهد آمد. تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی ، ظرف امروز پر از بودن توست.
-
یاد گرفتم که :
یکشنبه 16 فروردین 1388 21:03
14 آذر 1386 ۱. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند. ۲. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند. ۳. از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود. ۴. تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم. * جملات بالا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 فروردین 1388 20:51
2 آذر 1386 * سه شبه اینجا به شدت بارون می باره. ریز ریز و با سرعت. منم با اینکه سرما خوردم و در حد یه معتاد در حال ترک، بدن درد و تب و لرز دارم اما از حضور باران لذت می برم. * امروز می ریم شهر گمشده ی پترا (petra).
-
شرح سفر
یکشنبه 16 فروردین 1388 20:50
21 آبان 1386 اگه دو ماه پیش به من می گفتند که این روزها را در اردن به سر خواهم برد اصلا باورم نمی شد. اما دوباره من اسیر بازی های زندگی شدم. کسانی که تمام برنامه ریزی هاشون را برای این سفر کرده بودند جا موندند و من که به هیچ عنوان قصد و برنامه ریزی سفر نداشتم راهی شدم. فقط خودم را به جریان زندگی سپردم و باز هم...
-
سفر !!!
شنبه 15 فروردین 1388 16:00
24 مهر 1386 زندگی مسابقه نیست زندگی یک سفر است و تو آن مسافری باش که در هر گامش ترنم خوش لحظه ها جاریست. امشب عازم سفرم. یه سفر یکی دو ماهه. پروازم ساعت ۱:۳۰ بامداده. اگه اتفاق غیر منتظره ای نیافته ۳ ساعت بعد سوریه هستم و چند ساعت بعدترش اردن. نمی دونم فرصت بشه از اونجا آپ کنم یا نه. اما بر می گردم!!! ... پیش به سوی...
-
در میان برگهای زرد
شنبه 15 فروردین 1388 15:55
19 مهر 1387 ... برگهای زرد برگهای زرد روی راهی از ازل کشیده تا ابد ـ مثل چشم های منتظر ـ نگاه می کنند در نگاه شان چگونه بنگرم چگونه ننگرم؟ از میانشان چگونه بگذرم چگونه نگذرم؟ بسته راه چاره ام. ... * دوباره نوزدهم مهر... خاطرت هست؟! پس از سالها هنوز هم صدای "یووهووو" کشیدنت زیر باران توی گوشم می پیچه......
-
اگه چی بشه چی؟!
شنبه 15 فروردین 1388 15:35
9 مهر 1386 دیشب، وقتی خواستم بخوابم، چند تا "اگه چی بشه چی؟" به فکرم اومد. تا صبح جلوی چشمم رژه رفتن و ورجه ورجه کردن. و همان آواز قدیمی "اگه چی بشه چی" را خوندن: اگه توی مدرسه درسم بد بشه چی؟ اگه در استخرو تخته کنن چی؟ اگه توی خیابون کتک بخورم چی؟ اگه توی لیوانم سم باشه چی؟ اگه یه باری شروع کنم به...
-
دگرگونی واژه و محتوی
شنبه 15 فروردین 1388 15:31
7 مهر 1386 نمی دونم چرا هر وقت، به هر کس، خیلی صادقانه و صریح گفتم: "دوستت دارم" از همون روز شروع کرد جفتک انداختن؛ در صورتی که تا قبلش برام بهترین دوست دنیا بود!!! شاید اشتباه از منه... شاید... باید... البته در جامعه ی ما که "love" مترادف شده با "seks" هیچ بعید نیست "دوستت...
-
پادشاه فصل ها
شنبه 15 فروردین 1388 15:28
1 مهر 1386 آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش. باغ بی برگی, روز و شب تنهاست, با سکوت پاک غمناکش. ساز او باران, سرودش باد. جامه اش شولای عریانی ست. ور جز اینش جامه ای باید, بافته بس شعله زر تار پودش باد. گو بروید, یا نروید, هر چه در هر جا که خواهد, یا نمی خواهد. باغبان و رهگذاری نیست. باغ نومیدان,...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 فروردین 1388 15:28
29 شهریور 1386 در برکه ی آب، در شمیم پیچک ها، در صفا و خلوص برخی از کتاب ها، پروردگار را یافته ام، حتی گاهی نزد آنان که مذهبی ندارند، اما نه هرگز نزد کسانی که شغل شان گفتن از اوست... کریستیان بوبن
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 فروردین 1388 15:26
26 شهریور 1386 چه معجزه ای است، موجودی انسانی را دوست داشتن! گورکی
-
سیاست لعنتی!
شنبه 15 فروردین 1388 15:25
۲۱ شهریور 1386 دیروز یازدهم سپتامبر بود. اون بعد از ظهر کذایی، ماهواره بدون اینکه مخاطب خاصی داشته باشه روشن بود. یک مرتبه همه ی برنامه هاش قطع شد و خبر حمله ی انتحاری یک هواپیما به یکی از برج های دوقلوی نیویورک در سراسر جهان پخش شد. منم جلوی تلویزیون میخکوب شدم و برنامه هاشون را به صورت زنده تماشا می کردم. هنوز از...
-
عمق
جمعه 14 فروردین 1388 13:00
۱۷ شهریور ۱۳۸۶ همه ی هفته ی گذشته به سفر طی شد. سفری که اصلا آمادگی اش را نداشتم و ترجیح می دادم در منزل استراحت کنم تا از نظر روحی و فکری بازسازی بشم اما از طرفی هم می خواستم همراه خانواده ام باشم. مدتها بود توی دنیای درونی خودم اونقدر گیر افتاده بودم که خانواده ام را نمیدیدم هر چند باهاشون زیر یه سقف زندگی می کنم....
-
بدرود
جمعه 14 فروردین 1388 12:56
۷ شهریور 1386 فکر می کنم حدود یک ماه پیش بود که خبر پرواز ابدی دو کارگردان بزرگ دنیا را همزمان شنیدم: میکل آنجلو آنتونیونی و اینگمار برگمان. از اون روز دلم می خواست در موردشون بنویسم و این قضیه مدام در پسزمینه ی ذهنم وول می خورد. من "برگمان" را با فیلم "توت فرنگی های وحشی" و "آنتونیونی"...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 فروردین 1388 12:55
۵ شهریور ۱۳۸۶ " من در زندگی آموخته ام که زود ببینم. زندگی می گذرد، و هرگز یک لحظه دوبار به دست نمی آید. باید آناً خواست، یا آنکه هرگز نخواست. " رومن رولان، جان شیفته، صفحه ۴۴۸
-
نسل انسان؟!
جمعه 14 فروردین 1388 12:51
۲۸ مرداد ۱۳۸۶ *بنا به درخواست "یه بنده خدا" ی عزیز در وبلاگ "بوی خاک خوشترین بوی دنیاست" دو انشا از بچه های ناپل را بصورت کامل می نویسم: "وقتی بزرگ شدی دوست داری چه کاره شوی؟" من، کاری را که من می خواهم بکنم وقتی بزرگ شدم، یک کار نیست، خیلیه. می خواهم جوشکار شوم، حلبی ساز، دستفروش. پدرم...
-
مصر باستان
جمعه 14 فروردین 1388 12:46
۲۳ مرداد ۱۳۸۶ در حدود سال ۲۷۵۰ ق. م. هرم پله دار پادشاه زوسر از سلسله سوم در سقاره یا گورستان باستانی (شهر مردگان) ممفیس برپا داشته شد. این هرم که احتمالا کهن ترین بنای سنگی مصر است، نخستین مقبره ی عظیم پادشاهی بود. شکل هرم مزبور که ظاهرا چیزی در حد واسط بین مصطبه و هرمهای حقیقی بعدی در جیزه است، در واقع کُپه ای از...
-
در آفریقا همیشه مرداد است.
پنجشنبه 13 فروردین 1388 00:05
۱۳ مرداد 1386 بالاخره هفته گذشته فرصت شد کتاب " در آفریقا همیشه مرداد است " را بخونم. حجم این کتاب اونقدر کمه که در کمتر از ۲ ساعت می شه خوندش اما برای ماهها، شاید هم سالها ذهن را درگیر می کنه... خواستم توضیحاتی در موردش بنویسم اما بعد دیدم مقدمه ای که مترجم، "حمید زرگرباشی" نوشته خیلی جامع تره:...
-
جلب توجه!
پنجشنبه 13 فروردین 1388 00:01
۸ مرداد 1386 چند سال پیش ، با معرفی و اصرار یک دوست ، کتاب " ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد " نوشته ی "پائولو کوئلیو" را خوندم. اونقدر از این کتاب بدم اومد که دیگه سراغ نوشته های این نویسنده نرفتم. تنها جمله ای که از کوئلیو توی ذهنم مونده و به نظرم درسته، این بود: " دیوانه بمانید، اما مانند...
-
در اوج!
چهارشنبه 12 فروردین 1388 23:57
۶ مرداد ۱۳۸۶ چرخش، چرخش، چرخش و باز هم چرخش ... چه حس شورانگیزی بود و برام عجیبه که اونقدر مقاومت کردم که پیش نیاد اما آمد! آن هم فقط به خاطر یک لجبازی! هرچند مسلمانی به من هم مانند بقیه به ارث رسیده اما هیچگاه نه مسلمان بودم نه ادعایش را کردم. ولی همیشه ته ذهنم بود که یک روز برای دیدن کعبه خواهم رفت مثل خیلی جاهای...