* سه شبه اینجا به شدت بارون می باره. ریز ریز و با سرعت. منم با اینکه سرما خوردم و در حد یه معتاد در حال ترک، بدن درد و تب و لرز دارم اما از حضور باران لذت می برم.
i had a rollicking week last week. Ask me how! Life is a big canvas for me out here buddies and i spray all the paint we can get our hands on! Riot of colors it is, our life! Art, it definitely isn't, but a pretty picture it is for sure... you're the one missing to make it complete. Join me now, there's space... Every small gesture of love is like a seed sowed on a fertile land, when it blooms it's a beautiful harvest Close your eyes and take a deep breath. I'll take a break while you rest and come back with the more next week.
ما چه گمنام در میان صفحات تاریخ ورق خوردیم! من و تو از کجائیم که پرسیدنش جرم نباشد من و تو ا ز کدام آب و گلیم که بشود با مهر آن نماز خواند بگو چه هستیم و از کجاییم؟ حالا بیا بیا و وجود مرا بو کن من نیز به گذشتهها پیوستم و تو هنوز بی خبری!!!یادت میآید چه شتابی داشتیم برای نوشتن جمله "بابا نان داد" چقدر ورقها را خط خطی کردیم! چقدر مدادها را تراشیدیم تا تیز تیز شوند حالا بیا، بیا و ببین با همان مدادها قلبهایمان را سوراخ میکنند! بیا و ببین جمله" بابا آب داد" دیگر مفهومی ندارد! دیگر اگر زیر باران راه بروی و پنهان و آهسته اشک بریزی دیوانه خطابت میکنند همان صفحه ای را که روی آن خانه کاه گلیمان را ترسیم کرده بودی همان صفحه را که سیاه مشق بیت سرنوشت من بود همان صفحهای را که من و تو بر سر کتاب فارسی دعوا کردیم و آنقدر کتاب را کشیدیم تا پاره شد و بعد هر دو از فرط شرم گریستیم! یا آن صفحهای را که در سطر هفتم آن مرتضی عاشق دختر همسایه شان شده بود! همه را پاره کردند دیگر هیچ چیز باقی نمانده آنها حتی تنهاییم را هم گرفته اند! بیا که من خیلی نگرانم! بیا تا باز با یکدیگر آواز سادگی کودکیمان را زمزمه کنیم و به دیواری که پشت آن گذشته خفته تکیه دهیم و به حال خود بگرییم! بیا باهم به بیچارگیمان بگرییم
زندگی واسه ما آدما مثل دفتر ??? برگه اولش خوش خط مینویسی و دوست داری به اخرش برسی وسطاش خسته میشی بد خط مینویسی و هی برگه حروم میکنی اما اخرش که رسید جا کم میاری حسرت میخوری که چرا برگه هاشو حروم کردی
کاش میشد زیر باران غمت خیس شد,کاش میشد به نجابت لاله رسید, وهمچون قطرهای اشک از میان چشمانت چکید,بگذار تا تنهاییم را با تو قسمت کنم, بگذار در محراب نگاهت دو رکعت نماز عشق بخوانم,بگذار در هوای تو بمیرم. تو غریب...تو غریبترین و آشناترین نوای قلب منی. کاش میشد در قاب نگاهت مصلوب شد,از راه دور میروی بی سلام و بی خداحافظی در انتظار طلوعت به غروب مینشینم... ماه من روی مپوشان نه سلامت را میخواهم نه خداحافظیت را تو فقط نگاهم کن
دوست عزیز من همواره از باران پاییزی لذت می بردم.و حالا سعادتی با من یار شده تا همیشه و همواره در مجاورت باران٬از آن لذتی جاودانه ببرم. هر کجای دنیا که هستی٬در سایه ی ابرهای پر باران باشی
خوش بگذره...اونجا شما هم گم نشی !!!
i had a rollicking week last week. Ask me how! Life is a big canvas for me out here buddies and i spray all the paint we can get our hands on! Riot of colors it is, our life! Art, it definitely isn't, but a pretty picture it is for sure... you're the one missing to make it complete. Join me now, there's space...
Every small gesture of love is like a seed sowed on a fertile land, when it blooms it's a beautiful harvest Close your eyes and take a deep breath. I'll take a break while you rest and come back with the more next week.
خوش به حالتون! میردیم! یک قطره هم نمیاد!
سلام باز هم برات آرزو می کنم که بهت خوش بگذره
امیدورام هر چه زودتر حالت خوب شه
ما چه گمنام در میان صفحات تاریخ ورق خوردیم! من و تو از کجائیم که پرسیدنش جرم نباشد من و تو ا ز کدام آب و گلیم که بشود با مهر آن نماز خواند بگو چه هستیم و از کجاییم؟
حالا بیا بیا و وجود مرا بو کن من نیز به گذشتهها پیوستم و تو هنوز بی خبری!!!یادت میآید چه شتابی داشتیم برای نوشتن جمله "بابا نان داد" چقدر ورقها را خط خطی کردیم! چقدر مدادها را تراشیدیم تا تیز تیز شوند حالا بیا، بیا و ببین با همان مدادها قلبهایمان را سوراخ میکنند! بیا و ببین جمله" بابا آب داد" دیگر مفهومی ندارد! دیگر اگر زیر باران راه بروی و پنهان و آهسته اشک بریزی دیوانه خطابت میکنند
همان صفحه ای را که روی آن خانه کاه گلیمان را ترسیم کرده بودی همان صفحه را که سیاه مشق بیت سرنوشت من بود همان صفحهای را که من و تو بر سر کتاب فارسی دعوا کردیم و آنقدر کتاب را کشیدیم تا پاره شد و بعد هر دو از فرط شرم گریستیم! یا آن صفحهای را که در سطر هفتم آن مرتضی عاشق دختر همسایه شان شده بود! همه را پاره کردند دیگر هیچ چیز باقی نمانده آنها حتی تنهاییم را هم گرفته اند! بیا که من خیلی نگرانم! بیا تا باز با یکدیگر آواز سادگی کودکیمان را زمزمه کنیم و به دیواری که پشت آن گذشته خفته تکیه دهیم و به حال خود بگرییم!
بیا باهم به بیچارگیمان بگرییم
آدمک باران و باران!!
زندگی واسه ما آدما مثل دفتر ??? برگه اولش خوش خط مینویسی و دوست داری به اخرش برسی وسطاش خسته میشی بد خط مینویسی و هی برگه حروم میکنی اما اخرش که رسید جا کم میاری حسرت میخوری که چرا برگه هاشو حروم کردی
امیدوارم بهت خوش بگذره فقط بیشتر مواظب خودت باش
اوف حسابی خوش بگذرون که دوباره باید برگردی ایران روز از نو روزی از نو!
سلام آدمک جان امیدوارم بهتر بشی و بهت خوش بگذره
و زودتر برگردی
حداقل اینجا که بودی یه سری به ما میزدی
سلام دوست عزیز من
امیدوارم سفر خوبی داشته باشی
کاش میشد زیر باران غمت خیس شد,کاش میشد به نجابت لاله رسید,
وهمچون قطرهای اشک از میان چشمانت چکید,بگذار تا تنهاییم را با تو قسمت کنم,
بگذار در محراب نگاهت دو رکعت نماز عشق بخوانم,بگذار در هوای تو بمیرم.
تو غریب...تو غریبترین و آشناترین نوای قلب منی.
کاش میشد در قاب نگاهت مصلوب شد,از راه دور میروی بی سلام و بی خداحافظی
در انتظار طلوعت به غروب مینشینم...
ماه من روی مپوشان
نه سلامت را میخواهم نه خداحافظیت را
تو فقط نگاهم کن
خدانگهدارت
دوست عزیز
من همواره از باران پاییزی لذت می بردم.و حالا سعادتی با من یار شده تا همیشه و همواره در مجاورت باران٬از آن لذتی جاودانه ببرم.
هر کجای دنیا که هستی٬در سایه ی ابرهای پر باران باشی
سلام دوست عزیز، خسته نباشید...
دلتنگ ناصریا آپدیت شد با :
365 حسرت را، همچنان می کشم بدنبالم ......
www.deltange-naseria.blogsky.com
موفق باشی ....