اگه چی بشه چی؟!

    9 مهر 1386

   

       دیشب، وقتی خواستم بخوابم،

       چند تا "اگه چی بشه چی؟" به فکرم اومد.

       تا صبح جلوی چشمم رژه رفتن و ورجه ورجه کردن.

       و همان آواز قدیمی "اگه چی بشه چی" را خوندن:

       اگه توی مدرسه درسم بد بشه چی؟

       اگه در استخرو تخته کنن چی؟

       اگه توی خیابون کتک بخورم چی؟

       اگه توی لیوانم سم باشه چی؟

       اگه یه باری شروع کنم به گریه چی؟

       اگه مریض بشم و بمیرم چی؟

       اگه امتحانمو بد بدم چی؟

       اگه روی صورتم موی سبز در بیاد چی؟

       اگه هیچ کس منو دوست نداشته باشه چی؟

       اگه یه برق از آسمون بیاد و منو بگیره چی؟

       اگه سرم شروع کنه به کوچیک شدن چی؟

       اگه باد بادبادکمو پاره کنه چی؟

       اگه جنگ بشه چی؟

       اگه مامان و بابام طلاق بگیرند چی؟

       اگه سرویسم دیر برسه چی؟

       اگه دندونام صاف درنیاد چی؟

       اگه شلوارم پاره بشه چی؟

       اگه هیچوقت شنا یاد نگیرم چی؟

 

       هر وقت که همه چیز روبه راهه،

       نصفه شب "اگه چی بشه چی" سراغم میآد.

 

* این حکایت زندگی منه، به قلم عمو شلبی عزیزم (شل سیلور استاین). وقتی هیچ مشکلی ندارم، برای خودم نگرانی و اضطراب ایجاد می کنم و... باید بیشتر از قبل به روند زندگی اعتماد کنم. "امروز همون فردایی یه که دیروز خیلی نگرانش بودم."

 

* مهشاد عزیزم چند روز پیش ازم خواسته بود بهترین پستی که نوشتم را انتخاب کنم. اما من هرچی توی آرشیوم گشتم مطلبی که بشه به عنوان بهترین پست معرفی کرد پیدا نکردم. (هرچند که همه نوشته هام برای خودم خاطراتی را به همراه داره و دوستشون دارم.) بنابراین زحمت انتخاب را انداختم گردن خود مهشاد جان و ایشون هم این پست را انتخاب کرد. خانومی از لطفت بی نهایت سپاسگذارم.

 

نظرات 25 + ارسال نظر
***بهار-فرشته معصوم*** دوشنبه 9 مهر 1386 ساعت 02:22 ب.ظ http://www.sinlessangel.blogsky.com

salam shere jalebi bood.
khoshhal misham pishe manam biayd.
ba arezooye behtarinha:BAHAR

امیر دوشنبه 9 مهر 1386 ساعت 02:28 ب.ظ http://www.sahel2007.blogsky.com

اینارو بیخیال ! فکر کردی اگه یکی و فقط یکی! از اون "اگه چی بشه چی" ها اتفاق بیوفته چی میشه ؟؟؟!!!
از همه ی اینا گذشته زندگیت حکایت جالبی داری ! ;)
...
فعلاً

جوراب پاره و انگشت ازاد دوشنبه 9 مهر 1386 ساعت 07:39 ب.ظ http://jourab.blogfa.com

یه شعری داشتیم که می گفت:
در اگر نتوان نشست.............

جمیل دوشنبه 9 مهر 1386 ساعت 10:02 ب.ظ http://www.jamil-sadeghi.blogfa.com

سلام
این پست مال کی بده که من نخوندم ؟
خیلی جالبه
نمی بینمت کجایی؟

امیر سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 12:18 ق.ظ http://amir.59.blogsky.com

سلام
خوب فکر می کنی خیلی خوبه عاشق نشدی
زندگی بدون عشقم معنا داره مگه؟
راست هیچی نمیشه

فرخ سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 10:31 ق.ظ http://justgermany.blogsky.com

سلام من یه سوال داشتم اینا که مینویسی شر گذشت خودته.؟
یه سر به من بزن آپم

اریک سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.eric1973.persianblog.ir

خوب تنها یه انتخاب داشتم . گالوین !! به طرف اطاق خواب کوچولو برگشتم که گالوین اونجا اماده وایستاده بود .بهم لبخندی زدیم و درب رو با کمال احترام براش باز کردم

و چند لحظه بعد در غروب یک روز پنج شنبه ما این خیابون رو به طرف راست پیچیدیم و بطرف خیابون ولیعصر راه افتادیم .هوا خیلی مطبوع و جالب بود و ما در سکوت در کنار هم قدم میزدیم که بدون مقدمه رو به گالوین کردم و پرسیدم گالوین ؟ با ارامش نگاهی به من کرد و گفت : بله ؟ ادامه دادم تو اینهمه ارامش رو از کجا میاریی ؟ لبخندی زد که مثل یک شهاب زود گذر صورتش رو روشن کرد . میدونی وقتی تو به سن من برسی به ارامش میرسی . چون دیگه هیچ چیز تورو متعجب نمیکنه . نه خیانت نه مرگ انسانها نه فقر نه تضاد طبقاتی نه طرد شدن نه ترک کردنت . یعنی هیچ چیز توی زندگی نیست که برات تازه باشه همه چیز رو یک بار دیدی. مثل نظریه مُثل پلاتون . میدونی تو یه جورایی منو یاد زایتوچی میندازی .تعجب کردم . این اسم رو اولین بار بود که از گالوین پیر میشنیدم . این کیه گالوین ؟ میدونی وقتی خیلی کوچیک بودم منو به یه مدرسه سامورایی سپردن. داستانش رو که بهت گفتم نه اینکه فکر کنی بخاطر دلخوشی بود نه برای فقر چون پدرم یه برده بود که کلی بچه داشت که من حتی اسم برادر و خواهرمو رو هم یادم نمیاد . خلاصه من تو اون مدرسه اولین بار داستان زایتوچی رو شنیدم یه سامورایی کور که همه ازش متنفر بودن . ادمکش بیرحمی که رونین شده بود . سالها بعد دیدمش . میدونی اون خیلی ادم تنهایی بود و کاری میکرد که همه ازش متنفر بشن . ولی خیلی مهربون بود

اریک سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 11:19 ق.ظ http://www.eric1973.persianblog.ir

سریع ترین شمشیرزنی که تو همه عمرم دیدم . حرفش رو قطع کردم حالا ما سر خیابون ولیعصر بودیم دست راست رو بلد بودم کجا میره برای همین رفتیم دست چپ . میدونی گالوین من نمیدونم که چمه ولی میدونی همش دوست دارم به همون مزرعه لعنتی برسم اینهمه خواسته منه . در واقع با رسیدن به اون به سکوت میرسم و این یعنی ارامش. میدونی برای من مهم نیست خدایی باشه یا نباشه چون بهرحال برای من فرقی نمیکنه چون خدایی که نمیتونه به بنده هاش کمک کنه بدرد لای جرز هم نمیخوره . میدونی خیلی مسخره است مثلا تصور کن همه این اشغالای پرمدعایی که میبینیم جایی دیگه بدنیا میاومدن الان میتونستن اینهمه ادعای فضل و تفاوت داشته باشن .گالوین: دست بردار مرد . تو داری تو جامعه ایی زندگی میکنی که نمونه یا شاید بهتره بگم تنها نمونه تئوکراسی تو دنیا است . تو این جامعه تو نمیتونی از خدا فرار کنی . مثل ماداگاسکار دنبالت میاد. همه جا تعقیبت میکنه و بعد دخلت رو میاره این قائده بازیه . میدونی من همیشه از این که کشته بشم میترسیدم برای همین همیشه محتاطانه جنگیدم و زنده موندم . من: از اینکه اینهمه عمر کردی راضی هستی ؟ گالوین : خوب حقیقتش جواب سئوال تو سخته چون هم خوشحالم و هم نه . میدونی خیلی چیزهای قشنگ دیدم کتابهای قشنگی خوندم ولی خوب گاهی مجبور بودم برای چند سکه ادم بکشم . برای اینکه بتونم ساکی یا کوفته برنج و ماهی و تربچه بخرم

اریک سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 11:19 ق.ظ

من : گالوین تو همیشه برای همین چیزها ادم کشتی ؟ گالوین : اره خوب برای من زنده موندن خیلی مهم بود ولی میدونی یه روز برای چیز مهم تر چند نفر رو کشتم . من : برای چی ؟ گالوین : میدونی من عاشق شده بودم . میدونی عشق مثل یه دندون درد میمونه . تو دلیلی براش نداری یهو میاد . میدونی حتی اگه خوب مسواک کنی نخ دندون بکشی اونوقت باز این حس میاد سراغت میدونی این با خوابیدن با روسپی ها یا با تفریح کردن با گیشاها فرق میکنه . این یه احساس مقدسه خیلی مقدس . برات حامل و سفیر ارامشه و تو با اون و د رکنار اون به ارامش میرسی . میدونی همیشه در جایی که فکر نمیکنی و در زمانی که نمیدونی میاد سراغت و کارت رو میسازه و اونوقت تمومه . دیگه چیزی ازت نمیونه

اریک سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 11:20 ق.ظ

میدونی دختری که من عاشقش شدم یه دختر بیست ساله بود که توی دهکده سایچی گاساوا نزدیک ساپورو زندگی میکرد و خیلی خوب بود . زیبا نبود ولی خیلی مهربون بود و خیلی خوب اشپزی میکرد . وقتی دیدمش به خودم گفتم مرد اینجا ایستگاه اخره میتونی با پولی که تو این سالها جمع کردی تو همین ده بمونی و یه زندگی تازه تشکیل بدی .گالوین نفسی تازه میکنه و ادامه میده : یه شب چند تا راهزن میان به ده . اون شب لعنتی من برای چند سکه لعنتی به ده مجاور رفته بودم تا حسااب سه نفر رو برسم. قرار بود این اخرین کارم بعنوان یه رونین باشه ولی وقتی برگشتم دیدم بهش تجاوز کردن و ………….اونهم خودش رو کشته بود . میدونی غمگین بودم ولی نمیتونستم گریه کنم .

اریک سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 11:20 ق.ظ

نمیدونم خیلی دلم میخواست گریه کنم ولی نمیشد تمام مدت دنبال اون چند نفر بودم تا اینکه چند سال بعد؛ یه شب یه سامورایی مست توی یه کافه برای من تعریف کرد که با چند تا از دوستاش چند سال قبل توی یه دهکده کوچولو تو شمال حساب چند نفر رو رسیدن و کلی هم حال کردن . اون لحظه نکشتمش گذاشتم رفت سراغ رفیقاش و بعد…………….برای لحظاتی از گوشه چشم پیرمرد یه قطره اشک به طرف پایین لغزیید و ……من با انگشت اشک رو شکار کردم و خوردم . شور بود ولی مزه غم داشت گالوین نفسی تازه کرد و ادامه داد میدونی برای من سئوال اینه تو اینهمه غم رو از کجا میاری میدونی وقتی ادمها میخوان به این دنیا بیان هرکدوم داستان سرنوشتشون رو با خودشون میارن میدونی یه جور سناریو . که باید بازی کنن .

اریک سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 11:20 ق.ظ

گالوین ادامه میده : میدونی اریک تو هم مثل زایتوچی قرار شده ضد قهرمان باشی . میدونی این رو از کجا میدونم ؟ درحالی که یه بطری لب معدنی خریده بودم و داشتم دربش رو باز میکردم پرسیدم از کجا میدونی ؟ گالوین ادامه داد تو حتی وقتی که میخندی یا ادای ادمهای شاد رو در میاری چشمات دارن گریه میکنن . یعنی یه جورایی داری نقش ادمهای خوشحال رو بازی میکنی و این احمقانه است چون اصلا بهت نمیاد.
میدونی عاشق گالوینم …..کارش خیلی درسته …..خیلی دوستش دارم خیلی زیاد خیلی خیلی زیاد

اریک سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 11:21 ق.ظ

-لنی

-چیه جس؟

-لنی

لنی دیگر نمیتوانست حرف بزند . دلش میخواست گریه کند . پاک خرد شده بود . کارش تموم شده بود. حتی به زحمتش نمیارزید که به ماداگاسکار برود . دیگر نمیتوانست دل بکند . حالا که جس جلوش ایستاده بود میدید کلکش کنده شده . دیگر هیچ امیدی نداشت . از اون خاک سپاریهای درجه اول بی انکه یک شاهی پول خرج کند . دیگر حتی به زحمتش نمیارزید از خودش دفاع کند . تازه جهنم عاقبت یه روز باید مرد. چه بهتر بود که با جس باشد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اریک سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 11:22 ق.ظ

نمیدونم رچا این کامنتها رو برات گذاشتم ولی به نظر من مادرها و پدرهایی رو که بخاطر کثافت کاری خودشون بچه پس میندازن ...بعد به هزار دلیل احمقانه بچه رو قربانی میکنن تا یه موجود مسخ شده ربات گونه از اونها دربیاد رو باید دار زد ...باید لینچ کرد ...باید با ساطور قطعه قطعه شون کرد ...این کار رو من با کمال میل انجام میدم ...پای حرفشون هم بشینی هزاران دلیل توجیه دارند و در نهایت ...ما بچه ها بازنده این بازی میشیم ...اونها ........نه واژه ایی پیدا نمیکنم که در موردشون توضیح بدم ....نه هیچی نیست ...هیچی ...هیچی نیست جز احساس تلخ اینکه مادری نیست ...پدری نبود و تو تنها توی یه کویر سیاه تنها بودی ....در همون زمان که تو تنها بودی و گریه میکردی و اغوش گرم مادر یا پدرت رو میخواستی اونها داشتن لاو میترکوندن ...یا توی نیویورک دخترهای بلوند رو بغل میکردن ....یا در نسل جدید دنبال لاور میگشتن ...و ما بچه هایی که موندیم ..داشتیم دنبال پناهگاهی میگشتیم که توش اروم بگیریم ....برای دقایقی ....شت به روح این جور پدر مادرهای روشنفکر ...شت ....

اریک سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 11:23 ق.ظ

من از اشنایی باهات خوشحالم ...نمیدونم شاید لینکت رو گذاشتم ...شاید توی یه شب بارونی یه بار دیگه مسیرم اینور خورد ...مثل ترانه نیمه شب در مونتگومری مال الن جکسون....گوش دادی ؟ حتمن گوش کن خیلی قشنگه...

shabestan سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 02:53 ب.ظ http://shabestan.wordpress.com

سخت نگیر. از این دنیا کسی زنده بیرون نمیره.

باری لیندون سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 06:42 ب.ظ http://barrylyndon.blogfa.com

سلام. نمی دونستم کجا باید بگم که این
http://barrylyndon.blogfa.com/post-30.aspx
بهترین پست وبلاگم است...
مرسی.

اریک سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 07:26 ب.ظ http://www.eric1973.persianblog.ir

میدونی من چیزی رو دوست دارم برای کسایی که دوست دارم...میزارم...ادمک کوچولو چیزهایی که برات نوشتم ...ماجراهایی واقعی بود از یک روز غروب که من گالوین رو بردم تا از ولیعصر خرید کنیم ....اونروز رو خیلی دوست دارم ...من یه تی شرت پولوی سفید رنگ خریدم ....که خیلی خوشگل بود ....با خطهای مشکی ...روز عالی بود ....همه چیز پرفکت ..چون دوست داشتنی به نظر میایی اونها رو برات گذاشتم

اریک سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 07:47 ب.ظ http://www.eric1973.persianblog.ir

اگه توی مدرسه درسم بد بشه چی؟ هیچی ...فقط کمی بخاطر اینکه فلان بچه فامیل درسش از تو بهتره کمی توبیخ میشی ولی کسی ازت نمیپرسه تو واقعن به چی علاقه داری .............
اگه در استخرو تخته کنن چی؟ هیچی میتونی یه طشت بزاری توی حموم یا از وان حموم استفاده کنی یا اگه خفن مایه داری از استخر خونه که حتمن جکوزی داره.....
اگه توی خیابون کتک بخورم چی؟ این اتفاق نمیافته ..........
اگه توی لیوانم سم باشه چی؟ مطممئنا میمیری
اگه یه باری شروع کنم به گریه چی؟ خوب یعنی غمگینی ولی احتمالن فکر میکنن عاشق شدی...............
اگه مریض بشم و بمیرم چی؟ هیچ اتفاقی نمیافته ...سه بار که افتاب غروب کنه همه یادشون میره تو اصلا وجود داشتی ......
و همه این اگرهای دیگه..........................هیچ اتفاقی نمیافته ....فقط زود بزرگ شو و زندگی رو یاد بگیر

باری لیندون سه‌شنبه 10 مهر 1386 ساعت 08:47 ب.ظ http://barrylyndon.blogfa.com

مرسی که سر زدی. بزودی پست جدیدی می گذارم و در طی آن این کار را انجام می دهم. تا آن زمان!

فرخ چهارشنبه 11 مهر 1386 ساعت 12:02 ق.ظ http://www.justgermany.blogsky.com

آره منظورم پستای قبلیت بود
. تو چرا اینقدر بی معرفتی؟
رو کی رفتی؟
یه سر به من بزن هر روز. باشه؟
مرسی.
تو قسمت نظرات واسم کامنت بذار.
در ضمن خیلی با حالی.
اه یه چیزی یادم رفت خواستم بگم خیلی گلی.

ژاندارک چهارشنبه 11 مهر 1386 ساعت 10:18 ق.ظ http://parastooyemohajer.blogfa.com

پس این پست تکراری بود؟
خب حالا....خوبه یه روز همه چی روبه راه بوده و اینو نوشتی

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 مهر 1386 ساعت 10:35 ق.ظ

سلام .
ممنون که اومدی و تنهام نذاشتی.
گفته بودم نظرتو در باره ی تبادل لینک بهم بگو.
منتظرت هستتم.
با آرزوی بهترینـــــــــها:بهــــــــــار

محسن چهارشنبه 11 مهر 1386 ساعت 05:35 ب.ظ http://www.www-mohsen.blogfa.com

سلام به شما دوست عزیز امیدوارم تو این شبها هر چی از خدا میخوای بهت بده وب زیبای دارین خوشحال یشم به من هم سری بزنین

هست ان نیست که هر لحظه کنارت باشد
هست ان است که هر لحظه به یادت باشد

حق نگهدارتان
یا علی

مورنا چهارشنبه 11 مهر 1386 ساعت 09:53 ب.ظ http://morenna.blogfa.com

سلام.
خمش که شد اگه چی بشه!
این واقعا فکر آدمو مشغول می کنه ها زیادم اگه چی بشه نکن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد