۱۰ تیر ۱۳۸۶
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را خوب می فهمید.
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود.
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد.
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند.
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد.
و او به شیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود.
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد.
همیشه کودکی باد را صدا می کرد.
همیشه رشته ی صحبت را
به چفت آب گره می زد.
برای ما یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم.
و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت.
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.
سهراب سپهری
به یاد الهه ی ما، دوستم "میترا" که این هفته سومین سالگرد پروازشه.
چقدر عجیب که من هم یه دوست عزیز رو تو تابستان از دست دادم.
خدایش بیامرزاد...
روحش شاد ...
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.
تو دوست خوبی هستی برای میترا......هفت سال....به میترا حسادت میکنم.....دوستی داره که بعد از این همه سال از یاد نبردتش.........
میدونی این شعر رو سهراب به یاد فروغ فرخزاد نوشته؟؟؟؟
سه سال؛ نه هفت سال.
سهند جان
میدونی چند وقته خیلی دلم میخواد در مورد میترا بنویسم اما شمارش معکوس مرحله دوم کنکور شروع شده و نباید بیش از این به اعصابم فشار بیاد.
آره میدونم سهراب این شعر را برای دوست جونش گفته؛ ما هم اون قسمت آخرش را روی سنگ مزار دوست جونمون نوشتیم.
هوم..برای خوردن سیب...تنها ماندیم...آره...
سجود سبز محبت...عبارت خوشگلیه...آره...سبزه رنگ محبت:))
منم دلم تنگ شده بود رفیق. راسی خدا بیامرزدش. پایهی بیرون رفتن و آشنا شدن باشی بگو بریم خیابونا رو زیر پاهامون له کنیم...
شاید بد نباشد اگر گاهی برای زنده ها هم سالگردی بگیریم......
شاد باشی
در پناه حق