۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
پای کامپیوتر نشسته بودم نوشته های یه دوست وبلاگی رو میخوندم؛ حسابی رفته بودم تو حس و حال؛ اشک چشمام را پر کرده بود و بغض هم داشت خفه ام می کرد که یه دفعه با صدای زنگ در و به دنبالش دست زدن و شادی کردن های خواهرم از جا پریدم. من هم برای ارضای حس کنجکاوی ام (همون فضولی خودمون) و همینطور شریک شدن در شادی خانواده، کامپیوترم را فوری خاموش کردم و از اتاقم پریدم بیرون ؛ که با صحنه تقدیم گل از جانب آقای پدر به مامان خانومی مواجه شدم و منم کلی ذوق مرگ، ابراز احساسات کردم و البته مراتب حسادت خودم را هم از بابت اینکه چرا هیچ کس برای من گل نمیاره به سمع و نظرشون رسوندم. اما بعد طی تحقیقاتی متوجه شدیم که گلها ( گل یاس هایی که مخصوص این فصله ) را عمه خانومم برامون فرستاده. (ما که می دونستیم آقای پدر اینقدرها هم رمانتیک نیست) خلاصه خونه مون با گل ها خوشبو شد و با حضور بابایی عزیزم گرم و پر از شادی.
و اما سر شام این قدر خندیدیم که فک مون درد گرفت. خواهرم که مدام تعریف میکرد و بالا پایین می پرید؛ برادرم هم فقط لبخند میزد بدون اینکه کلامی به زبون بیاره؛ منم که غش و ضعف کرده بودم از خنده. به قول آرش من مشتری خیلی خوبی ام برای کسانی که میخواند دیگران را بخندونند از بس راحت و با همه ی وجودم می خندم.
داشتم اینا را می نوشتم و با اون یکی دستم با موهام بازی میکردم که ناگهان متوجه شدم یه جوش به پوست سرم زده؛ شروع کردم جیغ زدن. در همین حین شنیدم بابا میگه: این چی شده؟ دوباره افتاده تو دستشویی؟ (آخه من سابقه اش را دارم). از اتاق دویدم بیرون و با ناراحتی گفتم به سرم یه جوش زده، باید برم کچل کنم!!! مامان در حالی که بازی تخته نرد را با بابا ادامه می ده؛ سرم را یه نگاهی میندازه و موهام را می بوسه و می گه چیزی نیس؛ شپش ها دارند روی سرت چاه می کنند؛ میخواند به آب برسند!!!!!!!!!!!!!
الان هم اینقدر بازی شون داغ شده که صدای فریادها و خنده هاشون به آسمون رسیده. منم برم یه دست بازی کنم ببینم تاس برام چه نقشه ای کشیده؟!
...خوشبختانه امشب رو دور شانس بودم و بردم. و بسی بر اعتماد به نفسم افزوده شد. (نه اینکه قبلا نداشتم!!!)
رقیب می طلبیم.
............................................................................................
خدا جونم! چاکرتیم که چنین خانواده ی خوبی نصیبم کردی که همیشه بهترین پناهم اند در زندگی؛ و بزرگترین دلخوشی ام.
خدا رو شکر این چنین خانواده مهربونی داری.
ولی منچ و مارپله هم یادت نره اونا هم تاس دارن.
اهووووم. حواسم هست ؛)
سلام
لینک شما رو گذاشتم ممنون می شم شما هم منو لینک کنید
بای تا های
سلام خانومی
ممنون از لطفت. منم شما را لینک کردم :)
خدا رو شکر که چنین خانواده ی مهربونی داری ( :
( :
سلام،
دیدم توی وبلاگت خیلی مسائل خصوصی خودت رو نوشتی و من هم جرأت اظهار نظر در این مسائل رو ندارم ولی در مورد تاس خواستم بگم که تاس انداختن و شش آوردن شانسی هستش ولی انتخاب راه زندگی و هدف اون اصلا به شانس و تاس بستگی نداره این ما هستیم که با تصمیمات درست یا غلطمون میتونیم اونو بسازیم.
اگه از اظهار نظر در مورد مسائل خصوصی ام ناراحت می شدم اینجا نمی نوشتمشون :)
تا حدی حرف شما درسته اما اگه شما تخته نرد بازی کرده باشید میدونید که تاس فقط راه را نشون میده؛ این شما هستید که انتخاب میکنید از چه راهی برید و به چه نتیجه ای برسید؛ درست مثل بازی زندگی.
سلام
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی....
پ.ن من اینجا قبلاً نیومده بودم آیا؟! آشنا می زنه....
قربونت برم.
چرا شاذه جان اومده بودی اما بازم من را سرافراز کردی :)
سلام .خداروشکر که یکی هم پیدا شد خدارو برای اونچه بهش داده شکر کنه .
چه اسم قشنگی داره وبلاگتون .موفق باشی .
حتما چشمات قشنگ میبینه خانومی :) تو هم موفق و شاد باشی.
عزیزم به حموم ضد کنه سر زدی؟حتما این کار رو بکن در از بین بردن شپش قطعا موثره. !!!!!
خیلی خوشگل مینویسی آدم نمیدونه چی بگه اونم که بالا نوشتم شوخی کردم.
عزیزم از خدا میخوام همیشه تاست جفت شیش بیاره و اگزم نیورد شیش و بش بیاره که بعضی وقتا ارزشش از جفت شیش هم بیشترهیا حق
ممنون از راهنمایی ات فقط کاش آدرسه حمومه را گذاشته بودی ؛)
آهاااااااااااااااا قربونت مانی عزیز
سپاس بخاطر آرزوهای خوبی که برام کردی اما فکر میکنم همیشه هم جفت شش خوب نیست باید دید الان چی لازمه :)