۲۵ فروردین ۱۳۸۶
... بعضی از خاطراتم را همراه با نامه های پست نشده اش مچاله کردم و ریختم دور. نامه هایی که چندین ماه از زمان پست شدنشون گذشته، شاید بهتر باشه به صندوق پستی زباله ها فرستاده بشند. جالبه نوشته هایی که الان برام اینقدر بی ارزشند؛ زمانی بهانه ای بودند برای زندگی کردنم! چقدر زندگی با سرعت متحول می شه و ما ازش بی خبریم.
زندگی می چرخه و می چرخه و می چرخه تا تو را اونجایی ببره که باید بری.
خوشبختانه از مسیری که پیمودم حتی از اشتباهاتی که کردم اصلا پشیمان نیستم؛ هر چند بعضی هاش اونقدر برام دردناک بوده که پس از گذشت سالها هنوز دردم کاملا التیام نیافته. اما به هر حال می شه به حساب تجربه گذاشت شون؛ اگه از زمین خوردن می ترسیدم هیچ وقت راه رفتن را یاد نمی گرفتم. می خوام تجربه ها و خطاهام را برای همیشه یه جایی تو پس زمینه ذهنم نگه دارم تا دیگه تکرارشون نکنم. تجربه فقط برای دفعه اول اسمش تجربه ست؛ دفعات بعد می شه تکرار مکررات. به نظرم تکرار هر چیزی، اعتیاد آور و مخربه؛ و در مقابلش تداوم داشتن در هر کاری، سازنده.
به نظر تو رودخونه الان با نیم ساعت بعد در یک نقطه ی خاص یکیه؟
...؟ فکر نمیکنم :)
زندگی می چرخه
مواظب باش سرت گیج نره......
اینم بخشی از خوشبختیه. اینکه نرسه روزی که بر اشتباهاتت افسوس بخوری و فکر کنی چیزی رو از دست دادی...
یا علی
با هاتون موافقم............ خوش باشید.
به من چه
به من چه که به تو چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟